راه بینلغتنامه دهخداراه بین . (نف مرکب ) که راه بیند. || رهشناس و مجرب که راه بازشناسد : بپرسید از زال زر موبدی ازین تیزهش راهبین بخردی . فردوسی .گرمرد راهبین شده ای عیب کس مکن از
ره بینلغتنامه دهخداره بین . [ رَه ْ ] (نف مرکب ) راه بین . راه شناس : اندرین بحث ار خرد ره بین بُدی فخر رازی رازدار دین بُدی . مولوی .رجوع به راه بین شود.
کوتاه بینلغتنامه دهخداکوتاه بین . (نف مرکب ) تنگ نظر. تنگ چشم . کوته بین . (فرهنگ فارسی معین ) : دلش داد گوینده ٔ راه بین که ترسان بود مرد کوتاه بین . امیرخسرو.زلف جانان را چه نسبت ب
بینلغتنامه دهخدابین . (نف ) (ماده ٔ مضارع از «دیدن »، بینیدن ) مخفف بیننده . بیننده و نگرنده ، و این هرگزبه تنهائی استعمال نمیشود و همیشه به آخر اسم ملحق میگردد مانند چشم حق بی