رهنمون کردنلغتنامه دهخدارهنمون کردن . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راهنمایی کردن . هدایت . (یادداشت مؤلف ) : برفتی جنگجویی را سوی من رهنمون کردی . فرخی .آن کاو ترا به سنگد
guidesدیکشنری انگلیسی به فارسیراهنمایی ها، راهنما، هادی، رهبر، کتاب راهنما، راهنمایی کردن، تعلیم دادن