راهالغتنامه دهخداراها. (اِخ ) نام قصبه ای است در سودان وسطی دارای عرض شمالی س126 و طول شرقی س43 ْ1 واقع در کنار رود «گولبی نکیندی » که به خلیج «نیجر» میریزد. رود مزبور در عبور از این قصبه <sp
تیزاب سلطانیaqua regiaواژههای مصوب فرهنگستانمایع بسیار خورنده و دودکنندهای که از یک قسمت نیتریکاسید و سه قسمت هیدروکلریکاسید تشکیل شده است و با تمام فلزها ازجمله طلا و نقره واکنش میدهد
راه راهلغتنامه دهخداراه راه . (ص مرکب ) مخطط. (ناظم الاطباء). چیز مخطط معروف به راهدار: جامه و قبای راه راه ؛ آنکه خطوط رنگین داشته باشد. (از بهار عجم ). الیجه . (یادداشت مؤلف ). الجه ؛ مخفف الاجه ٔ ترکی ، جامه راه راه رنگارنگ . (فرهنگ لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری ). راه را. رارا (مخفف راه راه
راهابلغتنامه دهخداراهاب . (اِ مرکب ) راه آب . راه ِ آب . آبراه . آبراهه . معبر آب بحوض و استخر وجز آن . و رجوع به راه آب شود.
راهادلغتنامه دهخداراهاد. (اِخ ) نام رودی است که «ابواهراز» نیز خوانده میشود. این رود شعبه ای است از رود نیل که از کوههای حبشه سرچشمه میگیرد و بسوی شمال باختر سرازیر میشود و پس از پیمودن 400هزار گز خط مستقیم در 203هزار گزی خرطو
راهاوندلغتنامه دهخداراهاوند. [ وَ ] (اِخ ) راوند. حمزه ٔ اصفهانی گوید: اصل کلمه ٔ راوند (شهرکی میان کاشان و اصفهان ) راهاوند است بمعنی چیز مضاعف . (یادداشت مؤلف از معجم البلدان ). رجوع به راوند در همین لغت نامه شود.
میان راهانلغتنامه دهخدامیان راهان . (اِخ ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 22هزارگزی شمال باختری صحنه با 300 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class
مخبخبةلغتنامه دهخدامخبخبة. [ م ُ خ َ خ َ ب َ ] (ع ص ) ابل مخبخبة؛ شتران بسیار و شتران نیکو و خوب و کل من رآها قال ما احسنها. (منتهی الارب ). شتران بسیار و فربه و نیکو که هرکس آنها را بیند تحسین می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت ابی مرةبن عروةبن مسعود. من فواضل نساء عصرها. رآها الحارث بن خالد فقال فیها:اطافت بنا شمس النهار و من رأی من الناس شمساً بالعشاء تطوف ابو امها اوفی قریش بذمةو اعمامها اما سألت ثقیف .و فیها یقول :اء من طلل بالجزع من مکة الس
بسغدهلغتنامه دهخدابسغده . [ ب َ س َ / س ُ دَ/ دِ ] (ن مف ) پسغده . آسغده . آماده و ساخته و مهیا. (برهان ). آماده و مهیا. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ساخته و آماده . بسغدیدن مصدر آن و آسغده نیز گویند. (رش
لقطةلغتنامه دهخدالقطة. [ ل ُ طَ / ل ُ ق َ طَ ] (ع اِ) آنچه برداشته و برچیده شوداز خوشه و جز آن . (منتهی الارب ). چیز پیداشده . || (اصطلاح فقه ) و فی الحدیث سئل رجل النبی (ص ) عن اللقطة فقال : احفظ عقاصها و وکأها ثم عرّفها سنةفان جاء صاحبها والا فشانک بها. (م
حرقةلغتنامه دهخداحرقة. [ ح ُ رَ ق َ ] (اِخ ) نام دختر نعمان بن المنذر که پیش از اسلام از جانب ایران امیر عرب بود و آنگاه که بعهد برادر او منذربن نعمان امارت آنان منقرض شد، و آنگاه که خالدبن ولید عراق را مسخر کرد این دختر رهبانیت گزید. او فصیحه و شاعره بود و با بعض صحابه از جمله سعد وقاص او را
راهابلغتنامه دهخداراهاب . (اِ مرکب ) راه آب . راه ِ آب . آبراه . آبراهه . معبر آب بحوض و استخر وجز آن . و رجوع به راه آب شود.
راهادلغتنامه دهخداراهاد. (اِخ ) نام رودی است که «ابواهراز» نیز خوانده میشود. این رود شعبه ای است از رود نیل که از کوههای حبشه سرچشمه میگیرد و بسوی شمال باختر سرازیر میشود و پس از پیمودن 400هزار گز خط مستقیم در 203هزار گزی خرطو
راهاوندلغتنامه دهخداراهاوند. [ وَ ] (اِخ ) راوند. حمزه ٔ اصفهانی گوید: اصل کلمه ٔ راوند (شهرکی میان کاشان و اصفهان ) راهاوند است بمعنی چیز مضاعف . (یادداشت مؤلف از معجم البلدان ). رجوع به راوند در همین لغت نامه شود.