رامهلغتنامه دهخدارامه . [ م َ ] (اِ) یاقوت در معجم البلدان گوید: مانند رام کلمه ٔ فارسی است بهمان معنی ؛ یعنی مراد و مقصود. (یادداشت مؤلف ).
رعمهلغتنامه دهخدارعمه . [ ] (اِخ ) (به معنی لرزه ) 1- نوه ٔ حام بن نوح . 2- مقاطعه ای که در بلاد عرب بر حدود خلیج فارس است و در عطریات و سنگهای گرانبها و طلا با صور تجارت میداشت
رامحلغتنامه دهخدارامح . [ م ِ ] (ع ص ) صاحب نیزه .(منتهی الارب ). نیزه دار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (دهار) (مهذب الاسماء). اشاره بسربازان پیاده است که نیزه دار بودند. (قاموس ک
رامحلغتنامه دهخدارامح . [ م ِ ] (اِخ ) رامح فلکی . سماک رامح . ستاره ای است سرخ و تابان بیرون از صورت عواواقع در میان دو ران صورت عوا. رجوع به سماک شود.
رامةلغتنامه دهخدارامة. [ م َ ] (اِخ ) قریه ٔ کوچکی که بر یکی از مرتفعات املاک سبط ابن یامین تأسیس یافته بود بمسافت شش میل از طرف شمال اورشلیم بر راه بیت ایل واقع میباشد و پادشا
رامةلغتنامه دهخدارامة. [ م َ ] (اِخ ) موضعی است ببادیة. و از آن است مثل «تسئلنی برامتین سلجماً» و اکثر در شعر آنرا مثنی آورده اند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). منزلیست در ط
رامةلغتنامه دهخدارامة. [ م َ ] (ع اِ) مهره ٔ افسون برای محبت . (منتهی الارب ). || گودالی که در آن آب جمع شود. (از اقرب الموارد).
رامةلغتنامه دهخدارامة. [ م َ ] (اِخ ) قریه ٔ کوچکی که بر یکی از مرتفعات املاک سبط ابن یامین تأسیس یافته بود بمسافت شش میل از طرف شمال اورشلیم بر راه بیت ایل واقع میباشد و پادشا
رامةلغتنامه دهخدارامة. [ م َ ] (اِخ ) موضعی است ببادیة. و از آن است مثل «تسئلنی برامتین سلجماً» و اکثر در شعر آنرا مثنی آورده اند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). منزلیست در ط
رامةلغتنامه دهخدارامة. [ م َ ] (ع اِ) مهره ٔ افسون برای محبت . (منتهی الارب ). || گودالی که در آن آب جمع شود. (از اقرب الموارد).