رامندیلغتنامه دهخدارامندی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ) لهجه ٔ قدیم ایران در مکالمه . (ناظم الاطباء). || لهجه ٔ مردم رامند. || نام نوایی و لحنی از موسیقی .
رامندیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. از مردم رامند.۲. لهجهای ایرانی که در رامند به آن تکلم میکنند.
باهارلغتنامه دهخداباهار. (اِ) سرود پهلوی باشد که در قزوین رامندی گویند. (از فرهنگ رشیدی ). روش گویندگی باشد که آن را پهلوی و رامندی نیز خوانند. (از فرهنگ جهانگیری ). نوعی از خوان
شولیلغتنامه دهخداشولی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به شول . || لهجه ٔ شول که مخلوطی از رامندی و شهری متداول در منطقه ٔ فارس است . (از دائرة المعارف اسلام ). نام یکی اززبانهای فارسی . (
شهریلغتنامه دهخداشهری . [ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر. شهرنشین . شهرگان . مدنی . ساکن شهر. مقابل روستائی . حضری . بلدی : زبردست شد مردم ِ زیردست به کین مرد شهری به زین برنشست .