رامشیلغتنامه دهخدارامشی . [ م ُ ] (اِخ ) ابن بنت ابونصر منصوربن رامش ، والی نیشابور و مردی دانش پژوه و ادیب بود. اخبار بسیار از اصحاب ابوالعباس اصم شنید و با ابوالعلاء معری مصاحب
رامشیلغتنامه دهخدارامشی . [ م ِ ] (ص نسبی ) مطرب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ). بمعنی رامشگر است که سازنده و خواننده باشد. (برهان ). مطربه . (یادداشت مؤلف ). سازنده
رامشیلغتنامه دهخدارامشی . [ م ُ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم رامشی ، محدث بود. وی از ابوعمر و محمدبن محمدبن صابر بخاری و دیگران روایت کرد و ابومحمد نخشبی از او روایت دارد. (از انساب
رامشی نامهلغتنامه دهخدارامشی نامه . [ م ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ شادی . طرب نامه : بهرام گور بتمامی نواحی مملکت نوشت : ... گر ایزد مرا زندگانی دهدوزین اختران کامرانی دهدیکی رام
رامشینیلغتنامه دهخدارامشینی . (اِخ ) شیرویه مظفربن حسن بن حسین بن منصور رامشینی . او ازابومحمد حسن بن احمدبن محمد ابهری صفار حدیث روایت کرد و معدانی از او روایت دارد. (از معجم البل
رامشینلغتنامه دهخدارامشین . (اِخ ) دهیست از دهستان براکوه بخش جغتای شهرستان سبزوار، در 42هزارگزی جنوب خاوری جغتای ، واقع در سر راه مالرو نقاب به سبزوار. هوای آن کوهستانی و معتدل ا
رامشینیلغتنامه دهخدارامشینی . (اِخ ) امیری بن محمدبن منصوربن ابواحمدبن جیک بن بکربن اخرم بن قیصربن یزیدبن عبداﷲبن مسرور ابوالمعالی رامشینی . او از ابومنصور مقومی و ابوالفضائل عبدال
رامشی نامهلغتنامه دهخدارامشی نامه . [ م ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ شادی . طرب نامه : بهرام گور بتمامی نواحی مملکت نوشت : ... گر ایزد مرا زندگانی دهدوزین اختران کامرانی دهدیکی رام
رامش یافتنلغتنامه دهخدارامش یافتن . [ م ِت َ ] (مص مرکب ) با طرب و شادی دمساز شدن . بهره مند شدن و برخوردار گردیدن و لذت بردن از طرب . بهره یافتن از طرب . حظ بردن از عیش و عشرت و شادی
رامشینیلغتنامه دهخدارامشینی . (اِخ ) شیرویه مظفربن حسن بن حسین بن منصور رامشینی . او ازابومحمد حسن بن احمدبن محمد ابهری صفار حدیث روایت کرد و معدانی از او روایت دارد. (از معجم البل