راقیةلغتنامه دهخداراقیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث راقی . پیش رونده . جلوافتاده . ترقی کرده . مترقی : امم راقیة، ملل راقیة؛ امروزه این ترکیب اصطلاح مطبوعاتی و سیاسی است که به معنی ملتهای مترقی و پیش رفته و جلوافتاده فراوان به کار میرود. || مرد افسونگر و «ة» برای مبالغه است . (منتهی الارب ) (ناظم ا
راکهلغتنامه دهخداراکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترکه از بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز، در 20هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان ، و سمت خاوری راه مسجدسلیمان به لالی . دهی است کوهستانی ، گرمسیر مالاریایی سکنه ٔ آن <sp
راکهلغتنامه دهخداراکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 90هزارگزی شمال باختر اردل . کنار راه مالرو بازفت . این ده در کوهستان و جنگل واقعشده ، هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن <span class
راکهلغتنامه دهخداراکه . [ ک ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش دهدزشهرستان اهواز در 10هزارگزی خاوری اهواز. جمعیت این ده 27 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
چراکهلغتنامه دهخداچراکه . [ چ ِ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) کلمه ٔ تعلیل . یعنی زیرا که . (ناظم الاطباء). زیرا. ازیرا. ازیرک . ازیراکه . بعلت آنکه . بدلیل آنکه . بسبب آنکه . بدان دلیل که . بدان سبب که . بخاطر آنکه . بدان جهت که . چونکه : بترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
رواقیلغتنامه دهخدارواقی . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راقیة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به راقیة شود.
راقیةلغتنامه دهخداراقیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث راقی . پیش رونده . جلوافتاده . ترقی کرده . مترقی : امم راقیة، ملل راقیة؛ امروزه این ترکیب اصطلاح مطبوعاتی و سیاسی است که به معنی ملتهای مترقی و پیش رفته و جلوافتاده فراوان به کار میرود. || مرد افسونگر و «ة» برای مبالغه است . (منتهی الارب ) (ناظم ا
امین الدولهلغتنامه دهخداامین الدوله . [ اَ نُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) میرزا علی خان . در سال 1315 هَ .ق . در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه بوزارت عظمی رسید و در سال 1316 عزل گردید. ملک الشعراء بهار می نویسد: امین الدوله ازجمله ٔ اصلاح طلبان و
دخللغتنامه دهخدادخل . [ دَ ] (ع اِ) درآمد. (دهار) (مهذب الاسماء). آمد. (یادداشت مؤلف ). چیزی که حاصل شود از محاصل زمین و جز آن . ضد خرج . یقال : تری الفتیان کالنخل ما یدریک ماالدخل . (منتهی الارب ). سود. فایده . نفع. عایدی . وجهی که در نتیجه ٔشغل و کاری بدست آورند. ریع. (نصاب ). بهره برداری
جن طراقیهلغتنامه دهخداجن طراقیه . [ ج ِ طَ ق َ ی ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان خدابنده لو بخش قروه ٔ شهرستان سنندج در 26هزارگزی شمال خاوری گل تپه و 3هزارگزی باختر ایدلو. موقعجغرافیایی آن تپه ماهور و هوای آن سردسیری است . دارای <span cla
جوراقیهلغتنامه دهخداجوراقیه . [قی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، اِ) قسمی از درهم فارس قدیم .دراهم جوراقیه ، منسوب است به جورقان دهی بنواحی همدان . دراهمی که در صدر اسلام معروف بود و در جورقان زده میشد. (النقود العربیه «متن و حاشیه » ص 23</span
قراقیهلغتنامه دهخداقراقیه . [ ق َ قی ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهار دولی بخش مرکزی شهرستان مراغه . واقع در 88هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 22هزارگزی خاور شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل و سکنه
قراقیهلغتنامه دهخداقراقیه . [ ق َقی ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان . واقع در 24000 گزی جنوب خاوری رزن کنارراه مالرو جاورسجین به سنقرآباد. جلگه و سردسیر و مالاریایی است . سکنه ٔ آن 264 تن و آب آن از
فراقیهلغتنامه دهخدافراقیه . [ ف ِ قی ی َ ] (ع ص نسبی ) اشعاری که مشتمل بر فراق و دوری از معشوق باشد. (آنندراج ). فراق نامه . رجوع به فراق ، فراقی و فراق نامه شود.