رافیةلغتنامه دهخدارافیة. [ی َ ] (ع اِ) جنس گیاهی است از اقسام نخلیات که از برگ نوعی از آن نخ محکم مشهوری ساخته میشود. و این گیاه بخصوص در ماداگاسکار کاشته میشود. (از المنجد).
رافیةلغتنامه دهخدارافیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث رافی ، زن رفوگر. (از المنجد). و رجوع به رافی و راف شود.
رافضهفرهنگ انتشارات معین(فِ ض ) [ ع . رافضة ] 1 - (اِفا.) مؤنث رافض . 2 - گروهی که به پیشوای خویش پشت کرد ه و او راترک کنند.
رافعةدیکشنری عربی به فارسیماهيخوار بزرگ وابي رنگ , جرثقيل , باجرثقيل بلند کردن ياتکان دادن , درازکردن (گردن) , بالا بردن , بلند کردن , بر افراشتن , عمل بالا بردن , عمل کشيدن , مقدار کشش
رایةلغتنامه دهخدارایة. [ ی َ] (ع مص ) رایت . رؤیت . رأی . دیدن . || دانستن . (منتهی الارب ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
رافیالغتنامه دهخدارافیا. (اِخ ) که تلفظ ترکی آن رافیه است ، نام قصبه ای است در سرحد مصر و سوریه و 18 میلی جنوب باختری غزه که امروزه رفح نامیده میشود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
رافضهفرهنگ انتشارات معین(فِ ض ) [ ع . رافضة ] 1 - (اِفا.) مؤنث رافض . 2 - گروهی که به پیشوای خویش پشت کرد ه و او راترک کنند.