راعدلغتنامه دهخداراعد. [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ابر با بانگ . (ناظم الاطباء). (آنندراج ). ابر غرنده ٔ بی باران . (آنندراج ). ابر غرنده ٔ با باران . (ناظم الاطباء).
رائددیکشنری عربی به فارسیپيش اهنگ گله , گوسفند زنگوله دار , رهبر , پيشوا , پيشرو , منادي , جلودار , قاصد , پيشگام , پيشقدم , پيشقدم شدن
رعادلغتنامه دهخدارعاد. [ رَع ْ عا ] (ع اِ) نوعی از ماهی که با بسودن آن دست و بازو لرزان گردد چندانکه آن ماهی زنده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). عرونه ؛ قسمی
راعدةلغتنامه دهخداراعدة. [ ع ِ دَ ] (ع ص ، اِ) ابر با بانگ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از المنجد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ابر با رعد. (مهذب الاسماء). ابر باتندر. (یادد
راعدةلغتنامه دهخداراعدة. [ ع ِ دَ ] (ع ص ، اِ) ابر با بانگ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از المنجد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ابر با رعد. (مهذب الاسماء). ابر باتندر. (یادد
رواعدلغتنامه دهخدارواعد. [رَ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راعِدة. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به راعدة شود.- ذات الرواعد ؛ داهیة. (اقرب الموارد) (معجم متن الل
صلفلغتنامه دهخداصلف . [ ص َ ل ِ ] (ع ص ، اِ) خنور گران . (منتهی الارب ). || طعام بی مزه . (منتهی الارب ) (دهار). || خنور که آب کم برد. (منتهی الارب ).- سحاب صلف ؛ ابر بسیاررعد
هتوفلغتنامه دهخداهتوف . [ هََ ] (ع ص ) کبوتر بسیارآواز. (معجم متن اللغة). ریح هتوف ؛ باد بانگ کننده . باد پر بانگ . (اقرب الموارد). سحابة هتوف ؛ ابر رعددار، راعدة. (اقرب الموارد
پاسلغتنامه دهخداپاس . (اِ) حَرَس . حراست . نگاهبانی . نگهبانی . نگاهداری : دلیر و خردمند و هشیار باش بپاس اندرون سخت بیدار باش . فردوسی .تو کرپاس را دین یزدان شناس کشنده چهار آ