راعبلغتنامه دهخداراعب . [ ع ِ ] (اِخ ) زمینی است : منها الحمام الراعبی ؛ یعنی نوعی از کبوتر. (از تاج العروس ). (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام زمینی که کبوتر راعبی منسوب بدانجاست
راعبلغتنامه دهخداراعب . [ ع ِ ] (ع ص ) ترسان . ترسنده . (از المنجد). || آن سیل که وادی برکند. ج ، رواعب . (مهذب الاسماء). سیل راعب ؛ سیلی که بعلت کثرتش هول انگیز باشد. (از المنج
رئابلغتنامه دهخدارئاب . [ رِ ] (اِخ ) رئاب بن عبداﷲ. محدث و جد عبداﷲ صحابی و جد زینب بنت جحش بود که از ازواج مطهرات بشمار می رفت . (از منتهی الارب )(از تاج العروس ). و رجوع به ا
رئابلغتنامه دهخدارئاب . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رأب . (از ناظم الاطباء). (منتهی الارب ). رجوع ب-ه رأب شود. رؤبة. کفشیر و چوب پاره که بدان پیوند کنند بر خنور شکسته . (از آنندراج ).
رائبلغتنامه دهخدارائب . [ ءِ ] (ع ص ) سرگشته . شوریده .عقل سست . || گران جسم . گران جان از سیری شکم ، یا از غلبه ٔ خواب یا از راه رفتن . (منتهی الارب ).
رائبلغتنامه دهخدارائب . [ ءِ ] (ع ص ) شیر خفته ٔ جغرات شده . شیر مسکه برآورده ٔ آب آمیخته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || صافی . بدون کدورت . || مشتبه . مخلوط. کدر و بنابر ا
رعابلغتنامه دهخدارعاب . [ رَع ْ عا ] (ع ص ) سخن با سجعگوی . (منتهی الارب )(آنندراج ). آورنده ٔ رَعب . (از اقرب الموارد). و رعب به معنی سخن مسجع است .
راعبیلغتنامه دهخداراعبی . [ ع ِ بی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) نوعی از کبوتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).قسمی کبوتر که گویند لعن بر قتله ٔ امام حسین کند. (یادداشت مؤلف ). جنسی از کبوتر ن
راعبیةلغتنامه دهخداراعبیة. [ ع ِ بی ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) یکی راعبی . (یادداشت مؤلف ). جنسی از کبوتر ماده . (ناظم الاطباء). حمامة راعبیة؛ آن است که در آواز آن بانگ شدیدی است و آن
رأبلغتنامه دهخدارأب . [ رَءْب ْ ] (ع اِ) گله ٔ هفتاد شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مهتر بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
راعبیلغتنامه دهخداراعبی . [ ع ِ بی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) نوعی از کبوتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).قسمی کبوتر که گویند لعن بر قتله ٔ امام حسین کند. (یادداشت مؤلف ). جنسی از کبوتر ن
راعبیةلغتنامه دهخداراعبیة. [ ع ِ بی ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) یکی راعبی . (یادداشت مؤلف ). جنسی از کبوتر ماده . (ناظم الاطباء). حمامة راعبیة؛ آن است که در آواز آن بانگ شدیدی است و آن
رعبلغتنامه دهخدارعب . [ رَ ع ِ ] (ع اِ) جایی که از آنجا کبوتران موسوم به راعبی را می آورند. (ناظم الاطباء).
عببلغتنامه دهخداعبب . [ ع َ ب َ ] (ع اِ) میوه و ثمره ٔ کاکنج است که عروس در پرده باشد و آن راعبعب نیز گویند. (برهان ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.