راطلغتنامه دهخداراط. (اِ) ناوچه . مسبکه . و آن ظرفی است از آهن مانند نیمه قصبه ای که فلز ذوب شده را در آن ریزند. (یادداشت مؤلف ).
راتلغتنامه دهخدارات . (اِخ ) راط. قصبه ای است در ایالت اﷲآباد هندوستان که در جنوب غربی هامبرپورک به فاصله ٔ 72 هزارگز قرار دارد. سکنه آن 14480 تن است که 4 هزار تن آن مسلمان میب
راتلغتنامه دهخدارات . (ع اِ) کاه یمنیه . ج ، رَوّات . (منتهی الارب ). به لغت مردم یمن کاه و تبْن . (ناظم الاطباء). در یک نسخه ٔ قاموس التین [ انجیر ]. (منتهی الارب ).
راطالغتنامه دهخداراطا. (اِخ ) نام طبیبی است . و صاحب الابنیة عن الحقائق الادویة مکرر از او روایت می آورد از جمله در باب لحوم در پایها (پاچه ها). (یادداشت مؤلف ).
راطملغتنامه دهخداراطم . [ طِ ] (ع ص ) ملازم چیزی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
راطینیلغتنامه دهخداراطینی . (معرب ، اِ) به لغت یونانی مطلق صمغ را گویند خواه مصطکی ، خواه کندر و خواه کتیرا و مانند آن . (آنندراج ) (برهان ). علک . قعفونیا. (یادداشت مؤلف ). اسم
اعین الراطینلغتنامه دهخدااعین الراطین . [ اَ ی َ ] (ع اِ مرکب ) اثلق است و سنکسبویه را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). سکسبنوین . سَنجسَبوَه . سنگ سیویه .اطباع الکلبة. سپستان . (ترجمه
راطالغتنامه دهخداراطا. (اِخ ) نام طبیبی است . و صاحب الابنیة عن الحقائق الادویة مکرر از او روایت می آورد از جمله در باب لحوم در پایها (پاچه ها). (یادداشت مؤلف ).
راطملغتنامه دهخداراطم . [ طِ ] (ع ص ) ملازم چیزی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
راطینیلغتنامه دهخداراطینی . (معرب ، اِ) به لغت یونانی مطلق صمغ را گویند خواه مصطکی ، خواه کندر و خواه کتیرا و مانند آن . (آنندراج ) (برهان ). علک . قعفونیا. (یادداشت مؤلف ). اسم
اعین الراطینلغتنامه دهخدااعین الراطین . [ اَ ی َ ] (ع اِ مرکب ) اثلق است و سنکسبویه را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). سکسبنوین . سَنجسَبوَه . سنگ سیویه .اطباع الکلبة. سپستان . (ترجمه