راشوملغتنامه دهخداراشوم . (ع اِ) مهر چوبین که بدان بر انبار و جز آن مهر کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تمغا. (ناظم الاطباء). دَج . (در تداول مردم قزوین و نواحی آ
راشوانلغتنامه دهخداراشوان . (اِ) راهی میان دو رسته ٔ نخل که بقول ابوحنیفه ٔ دینوری به فارسی راشوان خوانند. در عربی از لحاظ شباهتی که در امتداد به راه (طریق ) دارد طریقش گویند. (از
راتوکلغتنامه دهخداراتوک . (اِخ ) دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند. در 59 هزارگزی جنوب خاوری درمیان ، سر راه شوسه ٔ بیرجند به درح . کوهستانی ، گرمسیر، سکنه ٔ آن 10
راشوملغتنامه دهخداراشوم . (ع اِ) مهر چوبین که بدان بر انبار و جز آن مهر کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تمغا. (ناظم الاطباء). دَج . (در تداول مردم قزوین و نواحی آ
راشوانلغتنامه دهخداراشوان . (اِ) راهی میان دو رسته ٔ نخل که بقول ابوحنیفه ٔ دینوری به فارسی راشوان خوانند. در عربی از لحاظ شباهتی که در امتداد به راه (طریق ) دارد طریقش گویند. (از
عروس کردنلغتنامه دهخداعروس کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زن یا دختری راشوی دادن . زن یا دختری را به خانه ٔ شوهر فرستادن .
گننلغتنامه دهخداگنن . [ گ َ ن ِ ] (اِمص ) در گیلان ، برخورد کردن به جایی یا به چیزی برخوردن ، مثلاً گویند «اسب راشون ده بو بگنته به دیوار»، یعنی اسب داشت راه میرفت به دیوار برخ
بلوچلغتنامه دهخدابلوچ . [ ب َ ] (اِخ ) طایفه ای در میان کرمان و سیستان ، ولایت ایشان را بلوچستان گویند و در ملک کج و مکران و مگس و قلات و پامپور و کنار بحر سند سکونت دارند. (آنن