راستیلغتنامه دهخداراستی . (اِخ ) امیر راستی اصلش از سادات تبریز است ولی خود در خراسان نشو و نما یافته است . او دارای طبعی شیوا و رسا و طبیعتی بلند و والا بوده است . راستی در دوران تصدی تولیت نصریه ٔ تبریز لیافت و پاکدامنی زایدالوصفی از خود نشان داد. اشعار زیر او راست :دل مرا کشته ٔ آن غمزه
راستیلغتنامه دهخداراستی . (حامص ) استقامت . وضع یا حالت مستقیم و راست . (ناظم الاطباء). مقابل کجی . (از آنندراج ). مقابل ناراستی و مقابل خمیدگی : قوام ؛ راستی . (دهار) (منتهی الارب ) : حال با کژ کمان راست کند کار جهان راستی تیرش کژی کند اندر جگرا. <p class="
راست نظرلغتنامه دهخداراست نظر. [ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) آنکه عقیده ٔ راست و درستی دارد. کسی که نظر براستی و صداقت دارد. آنکه نظریه اش از روی راستی و پاکی باشد : چون شدی راستگوی و راست نظربامن از راه راستی مگذر.نظامی .
زکاوتلغتنامه دهخدازکاوت . [ زَ / زِ وَ ](از ع ، اِمص ) دیانت . راستی . پارسائی . پاکی . عصمت . خلوص . صفا. حقیقت . || کیاست . ادراک . عقل . فراست . || عجله در کار و خدمت . (ناظم الاطباء). این کلمه در کتابهای معتبر لغت دیده نشده است .
اردالغتنامه دهخدااردا. [ اَ ] (اوستایی ، ص ) ارتا. ارت . ارد. مأخوذ از اَرتَه و اَرِتَه اوستائی و رتَه سانسکریت بمعنی درستی و راستی و پاکی و تقدس و مجازاً مقدس . این کلمه بصورت مزید مقدم در «ارداویراف » دیده میشود. مؤلف برهان قاطع آرد: اردا بر وزن فردا، نام موبدی و دانشمندی است و او در زمان
اردلغتنامه دهخداارد. [ اَ ] (اوستایی ، ص ) مأخوذ از اَرْتَه و اَرِتَه و اِرِتَه اوستائی و رتَه سانسکریت بمعنی درستی و راستی و پاکی و تقدس و مجازاً مقدس ، همین کلمه در اول اردشیر و اردوان و اردویراف و اردیبهشت و نیز بصورت مزیدمقدمی در اسماء امکنه مانند: اردستان ، اردبیل و اردکان دیده میشود.
راستیلغتنامه دهخداراستی . (اِخ ) امیر راستی اصلش از سادات تبریز است ولی خود در خراسان نشو و نما یافته است . او دارای طبعی شیوا و رسا و طبیعتی بلند و والا بوده است . راستی در دوران تصدی تولیت نصریه ٔ تبریز لیافت و پاکدامنی زایدالوصفی از خود نشان داد. اشعار زیر او راست :دل مرا کشته ٔ آن غمزه
راستیلغتنامه دهخداراستی . (حامص ) استقامت . وضع یا حالت مستقیم و راست . (ناظم الاطباء). مقابل کجی . (از آنندراج ). مقابل ناراستی و مقابل خمیدگی : قوام ؛ راستی . (دهار) (منتهی الارب ) : حال با کژ کمان راست کند کار جهان راستی تیرش کژی کند اندر جگرا. <p class="
راستیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کجی و خمیدگی] راست بودن.۲. طرف راست بودن.۳. صحت و درستی.۴. [مقابلِ دروغ] صداقت و حقیقت.⟨ راستیرا: [قدیمی] = = بهراستی: ◻︎ راستی را اگر کتاب نبود / علم جز نقش روی آب نبود (؟: لغتنامه: راستی).⟨ بهراستی: (قید تٲکید) ‹راستی را› درحقیقت؛ درواقع.
راستیدیکشنری فارسی به انگلیسیapropos, erectness, honestly, incidentally, indeed, veracity, reality, really, rectitude, sooth, straight, sure, troth, truth, truthfulness, verity
راستیلغتنامه دهخداراستی . (اِخ ) امیر راستی اصلش از سادات تبریز است ولی خود در خراسان نشو و نما یافته است . او دارای طبعی شیوا و رسا و طبیعتی بلند و والا بوده است . راستی در دوران تصدی تولیت نصریه ٔ تبریز لیافت و پاکدامنی زایدالوصفی از خود نشان داد. اشعار زیر او راست :دل مرا کشته ٔ آن غمزه
راستیلغتنامه دهخداراستی . (حامص ) استقامت . وضع یا حالت مستقیم و راست . (ناظم الاطباء). مقابل کجی . (از آنندراج ). مقابل ناراستی و مقابل خمیدگی : قوام ؛ راستی . (دهار) (منتهی الارب ) : حال با کژ کمان راست کند کار جهان راستی تیرش کژی کند اندر جگرا. <p class="