پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
پرتابههای دهانۀ برخوردیcrater raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتابههایی که پراکنش آنها تا شعاع ده برابر قطر یک دهانۀ برخوردی تازه گستردگی دارد
پرتوهای پیرامحوریparaxial raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتوهای نوری که مسیرهای آنها بسیار نزدیک به محور اپتیکی و تقریباً موازی با آن است
محدودۀ دسترسیarm's reachواژههای مصوب فرهنگستانفضایی پیرامون یک سامانۀ الکتریکی که در آن فرد میتواند بدون نیاز به ابزار خاص، به سامانه دسترسی داشته باشد
رازلغتنامه دهخداراز. (اِ) نهانی . سرّ. رمز. آنچه در دل نهفته باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که باید پنهان داشت یا به اشخاص مخصوص گفت . (فرهنگ نظام ) : مرا با تو بدین باب تاب نیست که توراز به از من به سر بری . رودکی .به هر نیک و بد هر
رازلغتنامه دهخداراز. (اِخ ) میرزا ابوالقاسم بن میرزا عبدالنبی حسینی شیرازی در اعیان الشیعة آرد: عالم فاضل و حکیم متکلم عارف شاعر ماهر امامی المذهب بوده و به راز تخلص مینمود و قصیده ای در مدح حضرت ولی عصر عجل اﷲ فرجه گفته است . نگارنده گوید که راز با رضاقلی خان هدایت متوفی در <span class="hl"
رازلغتنامه دهخداراز. (اِخ ) نام پادشاه زاده ای است ، گویند او را برادری بود که ری نام داشت هر دو به اتفاق شهری بنا کردند چون به اتمام رسید میان هر دو در تسمیه ٔ آن مناقشه شد چه هر کدام میخواستند که مسمی بنام خود کنند. بزرگان آن زمان بجهت رفع مناقشه شهر را بنام ری کردندو مردم شهر را بنام راز
رازلغتنامه دهخداراز. (ع اِ) مهتر بنایان . ج ، رازة. و فی الحدیث : کان راز سفینة نوح جبرئیل علیه السلام ؛ ای رأس مدبری السفینة. (منتهی الارب ). رئیس بنایان و اصل آن رائز است چون شاک و شائک . (از اقرب الموارد). بنا. گلکار. (ناظم الاطباء) : جان ز دانش کن مزین تا شوی
رازلغتنامه دهخداراز. (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد واقع در 34 هزارگزی شمال باختری مانه و 8هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی بجنورد به حصارچه . کوهستانی و معتدل و دارای 1394
دام طرازلغتنامه دهخدادام طراز. [ طِ ] (نف مرکب )طرازنده ٔ دام . آراینده ٔ دام . || دامدار. (ناظم الاطباء). تعبیه کننده ٔ آلت شکار. صیاد. || منصوبه باز. || رایزن . (ناظم الاطباء). || مجازاً مکار. دغاباز. عیّار. فریبنده . گربز. حیله گر. محیل . ج ، دام طرازان . (از آنندراج ). || اختراع کننده و مدبر.
درازلغتنامه دهخدادراز. [ دَ / دِ ] (ص ) طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عمودی ، چنانکه از بالائی بدان بینند، چون : گیسوانی ،دستی ، ریشی دراز یا مقابل پست و آن طولی باشد عمودی ،
درازلغتنامه دهخدادراز. [ دِ ] (اِخ ) بزرگترین جزایر دریای فارس در میانه ٔ جنوب و مغرب بندرعباس ، به مسافت پنج فرسخ کمتر است . درازای آن از قریه ٔ قشم تا قریه ٔ باسعیدو، از بیست ویک فرسخ بیشتر، پهنای آن در بعضی جاها نزدیک به هفت فرسخ باشد. کشت و زرع و نخلستان این جزیره ، دیمی است . گذران اهالی
دستان طرازلغتنامه دهخدادستان طراز. [ دَ طِ / طَ ] (نف مرکب ) دستان طرازنده . دستان زن . نغمه سرا. (آنندراج ).