راذلغتنامه دهخداراذ. (اِ) از نامهایی که هندیان در تعبیر از صورت ارض بکار میبرند. (تحقیق ماللهند ص 114).
رازلغتنامه دهخداراز. (اِخ ) میرزا ابوالقاسم بن میرزا عبدالنبی حسینی شیرازی در اعیان الشیعة آرد: عالم فاضل و حکیم متکلم عارف شاعر ماهر امامی المذهب بوده و به راز تخلص مینمود و ق
رازلغتنامه دهخداراز. (اِخ ) نام پادشاه زاده ای است ، گویند او را برادری بود که ری نام داشت هر دو به اتفاق شهری بنا کردند چون به اتمام رسید میان هر دو در تسمیه ٔ آن مناقشه شد چه
رازلغتنامه دهخداراز. (ع اِ) مهتر بنایان . ج ، رازة. و فی الحدیث : کان راز سفینة نوح جبرئیل علیه السلام ؛ ای رأس مدبری السفینة. (منتهی الارب ). رئیس بنایان و اصل آن رائز است چو
رازلغتنامه دهخداراز. (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد واقع در 34 هزارگزی شمال باختری مانه و 8هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی بجنورد به حصارچه . کوهستانی و معتد
راذ هرمزلغتنامه دهخداراذ هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) نام یکی از قضات عهد ساسانی . (ایران در زمان ساسانیان ص 76).
راذانیلغتنامه دهخداراذانی . [ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن حسن راذانی زاهد منسوب به راذان مدینه که بسال 480 هَ . .ق . درگذشت . (از معجم البلدان ) (لباب الانساب ج 1 ص 449).
راذملغتنامه دهخداراذم . [ ذِ ] (ع ص ) شتر ماده که شیر راند و کذا شاة راذم ؛ آن که شیرش روان باشد از کثرت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناقة راذم ؛ماده شتری که شیرش را دفع کند. (ا
راذکانلغتنامه دهخداراذکان . (اِخ ) دهی است به طوس که احمدبن حامد فقیه از آن ده است . (منتهی الارب ). و در تداول امروز رادکان گویند. رجوع به رادکان شود.
راذ هرمزلغتنامه دهخداراذ هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) نام یکی از قضات عهد ساسانی . (ایران در زمان ساسانیان ص 76).
راذانیلغتنامه دهخداراذانی . [ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن حسن راذانی زاهد منسوب به راذان مدینه که بسال 480 هَ . .ق . درگذشت . (از معجم البلدان ) (لباب الانساب ج 1 ص 449).
راذملغتنامه دهخداراذم . [ ذِ ] (ع ص ) شتر ماده که شیر راند و کذا شاة راذم ؛ آن که شیرش روان باشد از کثرت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناقة راذم ؛ماده شتری که شیرش را دفع کند. (ا
راذکانلغتنامه دهخداراذکان . (اِخ ) دهی است به طوس که احمدبن حامد فقیه از آن ده است . (منتهی الارب ). و در تداول امروز رادکان گویند. رجوع به رادکان شود.