رادیفرهنگ مترادف و متضاد۱. جوانمردی، حریت، حمیت، فتوت، مردانگی ۲. بخشنده، کریم ۳. دلاوری، شجاعت ۴. افتاده، ساقط ≠ ناجوانمردی
رادیلغتنامه دهخدارادی . (حامص ) جوانمردی . بخشندگی . سخاوت . (غیاث اللغات ) (تاج المصادر بیهقی ) : شاهی که بروز رزم ازرادی زرین نهد او به تیر در پیکان تا کشته ٔ او از آن کفن ساز
رادی ناکهلغتنامه دهخدارادی ناکه . [ ک ِ ] (اِ) نام روغنی بدبو با بوئی زننده ... که بعهد داریوش کبیر از محلی بنام آژدریک کا نزدیک شوش از چاه استخراج میکردند و ظاهراً همان نفت بوده است
رادی کردنلغتنامه دهخدارادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جوانمردی و بخشندگی کردن : آسمان آن سال هیچ رادی نکرد بباران . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 460). رجوع به رادی شود.
رادی ناکهلغتنامه دهخدارادی ناکه . [ ک ِ ] (اِ) نام روغنی بدبو با بوئی زننده ... که بعهد داریوش کبیر از محلی بنام آژدریک کا نزدیک شوش از چاه استخراج میکردند و ظاهراً همان نفت بوده است
رادی کردنلغتنامه دهخدارادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جوانمردی و بخشندگی کردن : آسمان آن سال هیچ رادی نکرد بباران . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 460). رجوع به رادی شود.