endureدیکشنری انگلیسی به فارسیتحمل کن، تحمل کردن، بردباری کردن، طاقت چیزی راداشتن، تاب چیزی را اوردن، متحمل شدن
enduresدیکشنری انگلیسی به فارسیتحمل می کند، تحمل کردن، بردباری کردن، طاقت چیزی راداشتن، تاب چیزی را اوردن، متحمل شدن
حذیفةلغتنامه دهخداحذیفة. [ ح ُ ذَ ف َ ] (اِخ ) ابن عبد فقیم بن عدی بن عامربن ثعلبةبن مالک بن کنانة. نخستین کس بود که به خواندن خطبه و فرمان نسی ٔ قیام کرد. و تا چند پشت اخلافش ای
تحمل (فعل ماض)دیکشنری عربی به فارسیحاصل کردن , تهيه کردن , موجب شدن , از عهده برامدن , استطاعت داشتن , تحمل کردن , بردباري کردن دربرابر , طاقت چيزي راداشتن , تاب چيزي رااوردن , موجب (خرج يا ضرر ي
چهرلغتنامه دهخداچهر. [ چ ِ ] (اِ) چهره . (از شرفنامه ٔمنیری ). صورت (دهار). روی را گویند که به عربی وجه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). دورخ . دو رخسار. رخ . رخسار. رخساره . رو. ر