راخلغتنامه دهخداراخ . (اِ) غم و اندوه . (آنندراج ) : دو گوشش بخنجرش سوراخ کرددل گرد توران پر از راخ کرد.فردوسی (شاهنامه بروخیم ج 5 ص 166).|| ظن و گمان . (شعوری ورق 4 ج 2). رای
راخاللغتنامه دهخداراخال . (اِخ ) شهری در یهودا که داود پاره ای از غنایم خود را به آنجا گسیل فرمود. ولی محل آن معلوم نیست . (از قاموس کتاب مقدس ).
راخبعم بن سلیمانلغتنامه دهخداراخبعم بن سلیمان . [ ... ن ُ س ُ ل َ ] (اِخ ) نام پسر حضرت سلیمان . دختری از نژاد وی راحب نام زن بهمن پسر اسفندیار بوده است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 54 چ اروپا)
راختجلغتنامه دهخداراختج . [ ت َ ] (اِ) نام پارچه ای که در نیشابور بافته میشد. (دزی ج 1 ص 493). این کلمه معرب از فارسی است . (ثعالبی در فقه اللغه از سیوطی در المزهر ص 163).
راخرتابلغتنامه دهخداراخرتاب . [ خ ُ ] (اِخ ) شهرکی است خرم و با آبهای روان بنزدیکی دریای کبودان . (حدود العالم چ تهران ص 93).
راخاللغتنامه دهخداراخال . (اِخ ) شهری در یهودا که داود پاره ای از غنایم خود را به آنجا گسیل فرمود. ولی محل آن معلوم نیست . (از قاموس کتاب مقدس ).
راخبعم بن سلیمانلغتنامه دهخداراخبعم بن سلیمان . [ ... ن ُ س ُ ل َ ] (اِخ ) نام پسر حضرت سلیمان . دختری از نژاد وی راحب نام زن بهمن پسر اسفندیار بوده است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 54 چ اروپا)