ازقید آزاد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) اد کردن، راحت کردن، رهاکردن، آسوده کردن، نجات دادن، گرهبازکردن، جداکردن
تحصیل کردنلغتنامه دهخداتحصیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فراهم آوردن و جمع کردن و اندوختن و بدست آوردن و حاصل کردن و کسب کردن . (ناظم الاطباء) : نبینی که به اندک مایه رنجی که برد
تن آسان کردنلغتنامه دهخداتن آسان کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آسوده کردن . راحت کردن . فارغ ساختن : گنهکارگان را هراسان کنیم ستمدیدگان را تن آسان کنیم . فردوسی .رج__وع به تن آسان شو
خففدیکشنری عربی به فارسیسبک کردن , ارام کردن , کم کردن , رقيق کردن , تخفيف دادن , کاستن از , کوچک کردن , نازک کردن , کم تقصيرقلمدادکردن , کم ارزش قلمداد کردن , سبکبار کردن , راحت کردن