پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
امدادیmadison, American race, madison raceواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که بهصورت همآغاز برگزار میشود و در آن تیمها هرکدام با دو دوچرخهسوار شرکت میکنند تا بهتناوب جانشین یکدیگر شوند
ماهورنوردی۲cross-country race, XC raceواژههای مصوب فرهنگستانفعالیت مفرح ورزشی در مسیرهای متنوع کوهستانی و جنگلی با دوچرخة کوهستان یا موتورهای مخصوص
مسابقۀ استقامتdistance race, long-distance raceواژههای مصوب فرهنگستان1. مسابقهای که در مسافتهای طولانی معمول در یک رشتۀ ورزشی برگزار میشود 2. در دو و میدانی، هر یک از مسابقههایی که مسافت آن بیش از 3000 متر باشد
رب الدارلغتنامه دهخدارب الدار. [ رَب ْ بُدْ دا ] (ع اِ مرکب ) بزرگ و رئیس خانه . (ناظم الاطباء). خداوند سرای . (دهار). خداوند خانه .
مان بذلغتنامه دهخدامان بذ. [ ب َ ] (اِ مرکب )رئیس خانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رئیس خانواده و ظاهراً مقصود از مان بذان یک عده از اصیل زادگان زمان اشکانی بودند که مالک مقداری زمین بودند و آنان را اعیان درجه ٔ دوم باید خواند. (ایران در زمان ساسانیان ص 31 و
بزرگترلغتنامه دهخدابزرگتر. [ ب ُ زُ ت َ ] (ص تفضیلی ) نقیض کوچکتر. کلان تر.مهتر. باعظمت تر. جسیم تر. مسن تر. (ناظم الاطباء). اکبر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). اعظم . (منتهی الارب ). مهتر. مه . مهینه . (یادداشت بخط دهخدا) : و اینکه [ افشین ] خلیفه و همه ٔ بزرگان ح
کدخدالغتنامه دهخداکدخدا. [ ک َخ ُ ] (اِ مرکب ) کدخدای . صاحب خانه باشد چه کد بمعنی خانه و خدا بمعنی صاحب ومالک آمده است . (برهان ) (از جهانگیری ) : به نزدیک مهمان شد آن پاک رای همی برد خوان از پسش کدخدای . فردوسی .خانه ٔ محمود را مس
خواجهلغتنامه دهخداخواجه . [خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِ) کدخدا. رئیس خانه . || معظم . (برهان قاطع). سید. آقا. (یادداشت بخط مؤلف ). بزرگ : تقصیر نکرد خواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم .
رئیسلغتنامه دهخدارئیس . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری نهرآب . سکنه ٔ آن 150 تن .آب آن از زه آب رودخانه ٔ شاینگان تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و لبنیات و
رئیسلغتنامه دهخدارئیس . [ رَ ] (ع ص ، اِ) سرور. (دهار). مهتر. (منتهی الارب ). سردار و مهتر قوم . (آنندراج ) (منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سر قوم . (مهذب الاسماء). سر. (کشاف زمخشری ). ج ، رُؤَساء. (اقرب الموارد) (کشاف زمخشری ) (مهذب الاسماء) : گ
رئیسلغتنامه دهخدارئیس . [ رِءْئی ] (ع ص ) بسیار مهترشونده و مهتری گیرنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (آنندراج ).
رئیسدیکشنری فارسی به انگلیسیboss, chairman, chairwoman, chief, commissioner, head, headman, mistress, old man, president, principal, provost, superintendent, superior, warden, administrator, ringleader
دشت رئیسلغتنامه دهخدادشت رئیس . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . سکنه ٔ آن 95 تن . آب آن از قنات و محصول آنجاغلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
پهلوان رئیسلغتنامه دهخداپهلوان رئیس . [ پ َ ل َ رَ ] (اِخ ) نام کشتی گیری کرمانی بعهد شاه شجاع ، آنکه یمش چکجک پهلوان خراسانی را بیفکند. (تاریخ عصر حافظ غنی ج 1 ص 279).
پیری رئیسلغتنامه دهخداپیری رئیس . [ ری رَ ] (اِخ ) ابن حاج محمد. مقتول بسال 962 هَ . ق . او راست : کتاب بحریه که در آن احوال بحرالروم و جزائر و مسالک و بندرگاهها را نوشته و بسلطان سلیمان عثمانی هدیه کرده است . صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: از کاپیتن های معروف و مشه
خانم رئیسلغتنامه دهخداخانم رئیس . [ ن ُ رَ ] (اِ مرکب ) سرپرست فاحشه خانه . رئیس فاحشه خانه . رئیس جنده خانه .
چهاررئیسلغتنامه دهخداچهاررئیس . [ چ َ رَ ] (اِ مرکب ) کنایه از عناصر چهارگانه است . (برهان ) (آنندراج ) : مباد کز پی خشنودی چهاررئیس دو پادشا را در ملک دل بیازارم .خاقانی .