رئیس الاطباءلغتنامه دهخدارئیس الاطباء. [ رَ سُل ْ اَ طِب ْ با ] (ع اِ مرکب ) مهتر پزشکان . سرپزشکان . مقدم اطباء. || عنوان رسمی پزشکان درباری خلفای بغداد. رجوع به فرهنگ القاب سیاسی شود.
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
امدادیmadison, American race, madison raceواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که بهصورت همآغاز برگزار میشود و در آن تیمها هرکدام با دو دوچرخهسوار شرکت میکنند تا بهتناوب جانشین یکدیگر شوند
ماهورنوردی۲cross-country race, XC raceواژههای مصوب فرهنگستانفعالیت مفرح ورزشی در مسیرهای متنوع کوهستانی و جنگلی با دوچرخة کوهستان یا موتورهای مخصوص
مسابقۀ استقامتdistance race, long-distance raceواژههای مصوب فرهنگستان1. مسابقهای که در مسافتهای طولانی معمول در یک رشتۀ ورزشی برگزار میشود 2. در دو و میدانی، هر یک از مسابقههایی که مسافت آن بیش از 3000 متر باشد
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِخ ) ابن دیلم از مشاهیر پزشکان عرب و رئیس الاطباء معتضدباﷲ بوده است و نزد وی حرمت و اعتبار بسیار داشته و مورد احسان وی قرار میگرفته و در دستگاه او نفوذ و اقتدار فراوان یافته بوده است . وفات وی در بغداد روز شنبه 25 محرم بسال <sp
یحییلغتنامه دهخدایحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عیسی کرکی زندیق ملحد از کرک (از خاور اردن ) بود. در مصر تحصیل فقه کرد و به شهر خود برگشت و نوشته هایی منتشر کرد که او را به زندقه منسوب کردند. امیر حمدان حاکم عجلون دستور داد او را 500 تازیانه زدند. سپس به دمشق
ابن نفیسلغتنامه دهخداابن نفیس . [ اِ ن ُ ن َ ] (اِخ ) علاءالدین ابوالحسن علی بن ابی الحزم علاءالدین بن النفیس مصری قرشی . او طب را نزد ابن الدخوار به دمشق آموخت و نیز بتحصیل علم نحو و فلسفه و حدیث پرداخت و سپس بتدریس و تألیف آغاز کرد. وی در طب بزمان خویش شهرتی بسزا داشت و در<span class="hl" dir=
حنین بن اسحاقلغتنامه دهخداحنین بن اسحاق .[ ح ُ ن َی ْ ن ِ ن ِ اِ ] (اِخ ) مکنی به ابوزید العبادی . یکی مشهورترین اطبای زمان خلفای عباسی است که در زبانهای یونانی و سریانی و عربی تبحر داشت . وی اهل نیشابور و از ایرانیان نصرانی مذهب بود. پس از انتشار اسلام و توسعه ٔ سرزمینهای اسلامی نصارایی که در نقاط مخ
رئیسلغتنامه دهخدارئیس . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری نهرآب . سکنه ٔ آن 150 تن .آب آن از زه آب رودخانه ٔ شاینگان تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و لبنیات و
رئیسلغتنامه دهخدارئیس . [ رَ ] (ع ص ، اِ) سرور. (دهار). مهتر. (منتهی الارب ). سردار و مهتر قوم . (آنندراج ) (منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سر قوم . (مهذب الاسماء). سر. (کشاف زمخشری ). ج ، رُؤَساء. (اقرب الموارد) (کشاف زمخشری ) (مهذب الاسماء) : گ
رئیسلغتنامه دهخدارئیس . [ رِءْئی ] (ع ص ) بسیار مهترشونده و مهتری گیرنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (آنندراج ).
رئیسدیکشنری فارسی به انگلیسیboss, chairman, chairwoman, chief, commissioner, head, headman, mistress, old man, president, principal, provost, superintendent, superior, warden, administrator, ringleader
دشت رئیسلغتنامه دهخدادشت رئیس . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . سکنه ٔ آن 95 تن . آب آن از قنات و محصول آنجاغلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
پهلوان رئیسلغتنامه دهخداپهلوان رئیس . [ پ َ ل َ رَ ] (اِخ ) نام کشتی گیری کرمانی بعهد شاه شجاع ، آنکه یمش چکجک پهلوان خراسانی را بیفکند. (تاریخ عصر حافظ غنی ج 1 ص 279).
پیری رئیسلغتنامه دهخداپیری رئیس . [ ری رَ ] (اِخ ) ابن حاج محمد. مقتول بسال 962 هَ . ق . او راست : کتاب بحریه که در آن احوال بحرالروم و جزائر و مسالک و بندرگاهها را نوشته و بسلطان سلیمان عثمانی هدیه کرده است . صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: از کاپیتن های معروف و مشه
خانم رئیسلغتنامه دهخداخانم رئیس . [ ن ُ رَ ] (اِ مرکب ) سرپرست فاحشه خانه . رئیس فاحشه خانه . رئیس جنده خانه .
چهاررئیسلغتنامه دهخداچهاررئیس . [ چ َ رَ ] (اِ مرکب ) کنایه از عناصر چهارگانه است . (برهان ) (آنندراج ) : مباد کز پی خشنودی چهاررئیس دو پادشا را در ملک دل بیازارم .خاقانی .