دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دَ ] (ع ص ) گمنام بیقدر: رجل دفن ؛ مرد گمنام و بی قدر. (منتهی الارب ). خامل و گمنام . (از اقرب الموارد). || مدفون و دفن شده . ج ، أدفان . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || آبشخور و منهل دفن شده و انباشته شده . (از ذیل اقرب الموارد از تاج و لسان ). || زمین دفن شده و
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دَ ] (ع مص ) پوشیده و پنهان کردن در خاک ، یا عام است . (از منتهی الارب ). در زیر خاک نهادن . (المصادر زوزنی ). در زیر خاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). زیر زمین نهان کردن . (غیاث ). مستور و مخفی کردن ، چون دفن میت . (از اقرب الموارد). || آکندن . بخاک سپردن . خاک
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دَ ف ِ ] (ع ص ) داء دفن ؛ به معنی دِفن است . (از اقرب الموارد). رجوع به دِفن شود.
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دِ ] (ع ص ) داء دفن ؛ بیماریی که معلوم نگردد مگر بعد از انتشار فساد و بدی آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَفِن . و رجوع به دَفِن شود.
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دُ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ دِفان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دفان شود. || ج ِ دَفین .(از ذیل اقرب الموارد از تاج ). رجوع به دفین شود.
ذیفنوسلغتنامه دهخداذیفنوس . (اِخ ) نام مردی رامشگر در وامق و عذرای عنصری که خدمت فلقراط کردی : جهاندیده ای نام او ذی فنوس که کردی بر آوای بلبل فسوس .
اسکندرانیلغتنامه دهخدااسکندرانی . [ اِ ک َ دَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به اسکندریه . (سمعانی ). || نوعی پارچه بوده است که شاید از آن کفن نیز می کرده اند : اگر اسکندری دنیای فانی کند بر تو کفن اسکندرانی . عطار (اسرارنامه ).از وی [ بدرالدین
ابوسهللغتنامه دهخداابوسهل .[ اَ س َ ] (اِخ ) ویجن بن رستم کوهی طبری . ابن ندیم گوید کوهی منسوب بکوه ، جبال طبرستان است و ابن قفطی در شرح حال او آورده است : ابوسهل کوهی منجم ، فاضلی کامل و عالم به علم هیئت و صنعت آلات ارصاد بود و اشتهار او به روزگار دولت بویهیان و ایام امارت عضدالدوله و بعد از آ
ذیفنوسلغتنامه دهخداذیفنوس . (اِخ ) نام مردی رامشگر در وامق و عذرای عنصری که خدمت فلقراط کردی : جهاندیده ای نام او ذی فنوس که کردی بر آوای بلبل فسوس .