زیفنلغتنامه دهخدازیفن . [ ف َن ن ] (ع ص ) دراز و سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زیفنلغتنامه دهخدازیفن . [ ی َ ] (ع ص ) دراز و سخت . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
ضیفنلغتنامه دهخداضیفن . [ ض َ ف َ ] (ع ص ، اِ) طُفیلی . (دهار) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مهمان ناخوانده . ج ، ضیافن ، ضیوف . (مهذب الاسماء).
ذیفنوسلغتنامه دهخداذیفنوس . (اِخ ) نام مردی رامشگر در وامق و عذرای عنصری که خدمت فلقراط کردی : جهاندیده ای نام او ذی فنوس که کردی بر آوای بلبل فسوس .
ذیفنوسلغتنامه دهخداذیفنوس . (اِخ ) نام مردی رامشگر در وامق و عذرای عنصری که خدمت فلقراط کردی : جهاندیده ای نام او ذی فنوس که کردی بر آوای بلبل فسوس .
اسکندرانیلغتنامه دهخدااسکندرانی . [ اِ ک َ دَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به اسکندریه . (سمعانی ). || نوعی پارچه بوده است که شاید از آن کفن نیز می کرده اند : اگر اسکندری دنیای فانی کند بر
ابوسهللغتنامه دهخداابوسهل .[ اَ س َ ] (اِخ ) ویجن بن رستم کوهی طبری . ابن ندیم گوید کوهی منسوب بکوه ، جبال طبرستان است و ابن قفطی در شرح حال او آورده است : ابوسهل کوهی منجم ، فاضل