ذیشعور بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام یشعور بودن، درک کردن، آگاهیداشتن، متوجه شدن، حس کردن، دانستن درنظر گرفتن، توجه کردن استدلالکردن، معقول بودن دریافتن، فهمیدن، باهوش بو
بیشعورفرهنگ مترادف و متضادابله، احمق، بیادراک، بیخرد، بیفراست، خنگ، سفیه، کودن، نادان، نفهم ≠ باشعور، فهیم
اندیشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، بیدار بودن، توجه کردن ذیشعور بودن فهمیدن، یادگرفتن، فرض کردن کشف کردن برنامهریزیکردن بهحافظه سپردن، به
شعورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام ، عقل، هوش، فهم، ذهن، فکر، روان، روح▼، سلامت عقل روحیه، درک، ادراک، تعقل، استدلال، اندیشه فلسفه، معرفت، آگاهی، بینش، احساس، خودآگاهی،
بیخردفرهنگ مترادف و متضادبیشعور، بیعقل، بیفراست، تهیمغز، کمخرد، مجنون، نادان، نافرزانه، نفهم ≠ بخرد، خردمند، فرزانه