ذؤب الشعراءلغتنامه دهخداذؤب الشعراء. [ ذُءْ بُش ْ ش ُ ع َ ] (ع اِ مرکب ) و در استعارت ، تعارف شرط بود. چه غرابت استعارت هم چون غرابت الفاظناخوش بود. مثلا فرزند را جگرگوشه خوانند و متع
ذوباللغتنامه دهخداذوبال . (ع ص مرکب ) شریف . خطیر. عزیز. امر ذیبال ، کاری شگرف : کل امرِ ذی بال ِ لم یبدء ببسم اﷲ فهو ابتر. ای کل امر ذیشأن و خطر یحتفل له و یهتم به . (مجمع البح
ذوبدیکشنری عربی به فارسیاب کردن , حل کردن , گداختن , فسخ کردن , منحل کردن , ابگون کردن , تبديل به مايع کردن
ذوبانلغتنامه دهخداذوبان . [ ذَ ] (ع اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بفتح ذال معجمه و سکون واو قسمی ازاقسام بحران است . و شرح و معنی آن در ضمن معنی بحران گذشت . || و نیز همین
زابلستانلغتنامه دهخدازابلستان . [ ب ُ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام ولایت آباء و اجداد رستم است و آن رازاولستان نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) : برآمد بسی روزگاران بر اوی که خسرو سوی سیستان
زرلغتنامه دهخدازر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبه
سختلحیمکاری کورهایfurnace brazingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی لحیمکاری سخت که در آن برای ذوب آلیاژ سختلحیم، قطعات متصلشونده را در کوره گرم میکنند
بیسموتلغتنامه دهخدابیسموت . (فرانسوی ، اِ) عنصر فلزی متبلور شکننده ٔ نقره فام با پرتو گلگون (علامت شیمیایی Bi). از لحاظ هدایت برق و حرارت ضعیف است و براثر انجماد منبسط میشود و برا