ذومصرلغتنامه دهخداذومصر. [ م ِ ] (اِخ )در المرصع آمده است : لقب یکی از رواة حدیث در اضاحی است . و در منتهی الارب آرد: یزید ذومصر محدثی است .
ذومرحبلغتنامه دهخداذومرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) القیل الحضرمی . یکی از اذواء و اقیال که شمشیری معروف داشته است بنام ذواد.
ذومرحبلغتنامه دهخداذومرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) مرحب نام بتی بوده است به حضرموت و سادن آنرا ذامرحب می گفتند.
ذومرخلغتنامه دهخداذومرخ . [ م َ رَ ] (اِخ ) وادیی است بحجاز. حطیئة گوید:ماذا تقول لافراخ بذی مرخ حمرا الحواصل لاماء و لاشجرالقیت کاسبهم فی قعر مظلمةفاغفر علیک سلام اﷲ یا عمر. (ال
قیدلغتنامه دهخداقید. [ ق َ ] (ع مص ) اندازه کردن . (منتهی الارب ). گویند: قید الشی ٔ (مجهولاً)؛ ای قُیِّدَ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || در تداول فارسی زبانان ، مقید کردن
ذومرحبلغتنامه دهخداذومرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) القیل الحضرمی . یکی از اذواء و اقیال که شمشیری معروف داشته است بنام ذواد.
ذومرحبلغتنامه دهخداذومرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) مرحب نام بتی بوده است به حضرموت و سادن آنرا ذامرحب می گفتند.