ذولبابلغتنامه دهخداذولباب . [ ل ُ ] (ع ص مرکب ) خداوند عقل : بی حجابت باید آن ای ذولباب مرگ را بگزین و بردر آن حجاب . مولوی .|| خداوند خالص یعنی خداوند عقل و خداوند فهم . (فرهنگ ل
ذوربابلغتنامه دهخداذورباب . (اِخ ) در عیون الاخبار آرد: حدّثنی قال حدثنی الولید عن جریربن حازم عن الحسن : «ان ّ رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم صلب رجلا علی جبل یقال له رباب » و قال لی
ذبابةدیکشنری عربی به فارسیمگس , حشره پردار , پرواز , پرش , پراندن , پرواز دادن , بهوافرستادن , افراشتن , زدن , گريختن از , فرار کردن از , دراهتراز بودن , پرواز کردن , تيز هوش , چابک وزرن
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (ع مص ) در پرده کردن . حجب . || بازداشتن از درآمدن . (منتهی الارب ). بازداشتن . (دهار) (زوزنی ). || روگیری . عفاف . حیا. شرم کردن : مرا بعرض تمنا
ذوربابلغتنامه دهخداذورباب . (اِخ ) در عیون الاخبار آرد: حدّثنی قال حدثنی الولید عن جریربن حازم عن الحسن : «ان ّ رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم صلب رجلا علی جبل یقال له رباب » و قال لی