ذوغوالغتنامه دهخداذوغوا. (اِخ ) در کتاب احوال و اشعار رودکی ذیل «نصربن احمد» آمده است : حاجب وی «نصربن احمد» ابوجعفر ذوغوا بود و صاحب سپاهش حمویه و وزیرش ابوالفضل بن یعقوب نیشابو
ذووالاَّکاللغتنامه دهخداذووالاَّکال . [ ذَوُل ْ ] (ع اِ مرکب ) رؤسای قبائل جاهلیت که از غنائم خود را چهار یک (مرباع ) برگرفتندی .
ذواوانلغتنامه دهخداذواوان . [ اَ ] (اِخ ) جایگاهی به یک ساعتی مدینه در راه تبوک و حضرت رسول اکرم گاه رفتن به تبوک بدانجا فرو آمده است . (المرصع). و رجوع به امتاع الاسماع جزء 1 ص 4
ذوبوانلغتنامه دهخداذوبوان . [ ب ُ ] (اِخ ) موضعی است به نجد در شعرو گفته اند که مراد شاعر بوانه بوده است و ها را برای قافیة سقط کرده است . (مراصد الاطلاع ). زفیان گوید:ماذا تذکرت
ذووالاَّکاللغتنامه دهخداذووالاَّکال . [ ذَوُل ْ ] (ع اِ مرکب ) رؤسای قبائل جاهلیت که از غنائم خود را چهار یک (مرباع ) برگرفتندی .
ذواوانلغتنامه دهخداذواوان . [ اَ ] (اِخ ) جایگاهی به یک ساعتی مدینه در راه تبوک و حضرت رسول اکرم گاه رفتن به تبوک بدانجا فرو آمده است . (المرصع). و رجوع به امتاع الاسماع جزء 1 ص 4
ذوبوانلغتنامه دهخداذوبوان . [ ب ُ ] (اِخ ) موضعی است به نجد در شعرو گفته اند که مراد شاعر بوانه بوده است و ها را برای قافیة سقط کرده است . (مراصد الاطلاع ). زفیان گوید:ماذا تذکرت
ذوحواضرلغتنامه دهخداذوحواضر. [ ح َ ض ِ ] (ع ص مرکب ) عَس ﱡ... ذوحواضر؛ کاسه ٔ بزرگ گوشه دار. (گوشه بمعنی دسته و عروه است ).