ذوعبدانلغتنامه دهخداذوعبدان .[ ع َ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از ملوک حمیر یمن . و ابن الکلبی گوید ابن الاعبودبن السکسک بن اشرس بن ثور. وجد فی حجر مکتوب بالیمن قبر القیل ذوعبدان وجد معه
ذؤیبانلغتنامه دهخداذؤیبان . [ ذُ ءَ ] (اِخ ) تثنیه ٔ ذوئیب . نام دو آب است عرب را، یا بنوالأضبط را برابر جثوم .
ذؤبانلغتنامه دهخداذؤبان . [ ذُءْ ] (ع اِ) ج ِ ذئب . گرگان . اذؤب . ذؤبان العرب ؛ دزدان و صعلوکان عرب . (مهذب الاسماء).
ذوبانلغتنامه دهخداذوبان . [ ذَ ] (ع اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بفتح ذال معجمه و سکون واو قسمی ازاقسام بحران است . و شرح و معنی آن در ضمن معنی بحران گذشت . || و نیز همین
ذوبانلغتنامه دهخداذوبان . [ ذَ وَ ] (ع مص ) آب شدن . ذوب . گداختن . (دهار). گداخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). گداز. گدازش . (مهذب الاسماء). || ذوبان شمس . سخت گرم شدن آفتاب . ||
ذؤیبانلغتنامه دهخداذؤیبان . [ ذُ ءَ ] (اِخ ) تثنیه ٔ ذوئیب . نام دو آب است عرب را، یا بنوالأضبط را برابر جثوم .
ذؤبانلغتنامه دهخداذؤبان . [ ذُءْ ] (ع اِ) ج ِ ذئب . گرگان . اذؤب . ذؤبان العرب ؛ دزدان و صعلوکان عرب . (مهذب الاسماء).
ذوبانلغتنامه دهخداذوبان . [ ذَ ] (ع اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بفتح ذال معجمه و سکون واو قسمی ازاقسام بحران است . و شرح و معنی آن در ضمن معنی بحران گذشت . || و نیز همین
ذوبانلغتنامه دهخداذوبان . [ ذَ وَ ] (ع مص ) آب شدن . ذوب . گداختن . (دهار). گداخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). گداز. گدازش . (مهذب الاسماء). || ذوبان شمس . سخت گرم شدن آفتاب . ||