ذوخیملغتنامه دهخداذوخیم . [ خ ِ ی َ ] (اِخ ) صاحب منتهی الارب در ذیل کلمه ُ زوراء گوید زوراء زمینی است نزدیک ذی خیم .
کمان دوخمrecurve bow, recurveواژههای مصوب فرهنگستانکمانی که دو سر آن، پیش از زه کردن، روبهعقب خمیدگی دارد
دخملغتنامه دهخدادخم . [ دَ ] (اِ) دخمه . مقبره . سردابه که مرده را در آن جای دهند. (از برهان ). سردابه را گویند که مردگانرا در آنجا جای دهند. (جهانگیری ) : چنین گفت با من ستاره شمارکه رستم کند دخم سام سوار. اسدی .رجوع به دخمه شود.