ذوفایشلغتنامه دهخداذوفایش . [ ی ِ ] (اِخ ) یزید. مکنی به ابی سلامة ازبنویحصب . یکی از اذواء یمن . و این همان ابو سلامه است که اعشی در قصائد خویش او را میستاید. (المرصع).
دیوفشلغتنامه دهخدادیوفش . [ وْ ف َ ] (ص مرکب ) دیومانند. دیوسار : بدو گفت شاپور کای دیوفش سرخویش در بندگی کرده کش .فردوسی .
دوفسلغتنامه دهخدادوفس . [ ] (ع اِ) در شام گیاه براغیث را گویند. (از تذکره ٔ داود ضریرانطاکی ص 163). رجوع به براغیث شود.