113 مدخل
ذوحفاظ. [ ح ِ ] (ع ص مرکب ) پرهیزنده از ناروا.
ذوحفیظة. [ ح َ ظَ ] (ع ص مرکب ) پرهیزگار.
برمائي
amphibious
ذوحماط. [ ح َ ] (اِخ ) آبی است از صدراللیث .
غرق شدن، تعمید دادن، بوسیله تعمید نامگذاری کردن
تعمید می گیرد، تعمید دادن، بوسیله تعمید نامگذاری کردن
تعمید
بپتیژ
قابل تعمیم است
ذوحیات . [ ح َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) رجوع به بذی حیات شود.
ذوحیاف . (اِخ ) آبی است میان مکه و بصرة.
ذوحساس . [ ح ُ ] (ع ص مرکب ) رجل ذوحساس ؛ ردی الخلق .