ذوبدیکشنری عربی به فارسیاب کردن , حل کردن , گداختن , فسخ کردن , منحل کردن , ابگون کردن , تبديل به مايع کردن
ذوبلغتنامه دهخداذوب . [ ذَ ] (ع اِ) عسل . انگبین . انگبین خالص . (مهذب الاسماء). شهد یا آنچه در خانه ٔ منج انگبین باشد یا خلاصه ٔ موم .
زوبلغتنامه دهخدازوب . [ زَ ] (ع مص ) بیرون آمدن از روی گریز. || روان گردیدن آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).