لغتنامه دهخدا
ذوالرقبة. [ ذُ رْ رَ ق َ ب َ ] (اِخ ) آنگاه که ستم زیادبن ابیه در عراق بغایت رسید و عزم حجاز داشت عبدالرحمن بن سائب در واقعه چیزی سخت طویل دید که بوی گفت : پیش شو، او پرسید آیا چه روی داده است آن صورت بپاسخ وی گفت : انا ذوالرقبة بعثت الی صاحب هذاالقصر. عبدالرحمن هراسان از خوا