ذوالاثنی عشر اصبعاًلغتنامه دهخداذوالاثنی عشر اصبعاً. [ ذُل ْ اِ ن َ ع َ ش َ رَ اِ ب َ عَن ْ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب دوازده انگشت دراز. معاء اثنی عَشَر. و کلمه ٔ (ذوالاثنی عشر اصبعاً) را ا
ذوالأثللغتنامه دهخداذوالأثل . [ ذُل ْ اَ ] (اِخ ) نام موضعی است . شاعر گوید:فأن ترجع الأیّام بینی و بینکم بذی الأثل صیفاً مثل صیفی و مربعی اشدّ بأعناق النوی بعد هذه مرائر ان ج
ذوالاَّثارلغتنامه دهخداذوالاَّثار. [ ذُل ْ ] (اِخ ) لقب اسودنهشلی شاعر عرب است . و از آن روی این لقب بدو دادند که هرگاه قومی را هجا گفتی در ایشان آثار خود بر جای گذاشتی . و شعر وی در
ذوالارطیلغتنامه دهخداذوالارطی . [ ] (اِخ ) نام موضعی است . و یوم ذوالأرطی ، نام یکی از جنگهای مشهور عرب است .
ذواثنی عشرةاضلاعلغتنامه دهخداذواثنی عشرةاضلاع . [ اِ ن َ ع َ ش َ رَ ت َ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه دوازده ضلع و پهلو و بردارد.
ذوالاثرلغتنامه دهخداذوالاثر. [ ذُل ْ اَ ث َ ] (ع ص مرکب ) صاحب اثر. خداوند اثر: سُرَیحی ذوالاثر؛ شمشیری خداوند گوهر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ذولغتنامه دهخداذو. (ع اِ) با. خداوند. صاحب . دارا. مالک . یقال فلان ذوکذا؛ ای صاحبه . (مهذب الاسماء). ذوالجلال و الاکرام . ذوذوابة. ذواربعة اضلاع . ذوحب . ذونسب . ذوفن . ذوفنو
ضلعلغتنامه دهخداضلع. [ ض ِ ] (ع اِ) ضِلَع. دنده . استخوان پهلو. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (دهار). دندانه ٔ پهلو. (بحر الجواهر). قَبِرقة. ج ، اضلاع ، اضلع، ض
ذوالأثللغتنامه دهخداذوالأثل . [ ذُل ْ اَ ] (اِخ ) نام موضعی است . شاعر گوید:فأن ترجع الأیّام بینی و بینکم بذی الأثل صیفاً مثل صیفی و مربعی اشدّ بأعناق النوی بعد هذه مرائر ان ج
ذوالاَّثارلغتنامه دهخداذوالاَّثار. [ ذُل ْ ] (اِخ ) لقب اسودنهشلی شاعر عرب است . و از آن روی این لقب بدو دادند که هرگاه قومی را هجا گفتی در ایشان آثار خود بر جای گذاشتی . و شعر وی در
ذوالارطیلغتنامه دهخداذوالارطی . [ ] (اِخ ) نام موضعی است . و یوم ذوالأرطی ، نام یکی از جنگهای مشهور عرب است .