ذهللغتنامه دهخداذهل . [ ذَ ] (ع مص ) مشغول بکردن . (تاج المصادربیهقی ).ذهول . غافل شدن . فراموش کردن . فراموش کردن از روی ناپروائی . || گذاشتن کسی را بر عهد سابق .
ذهللغتنامه دهخداذهل . [ ذُ] (اِخ ) ابن شیبان . پدر قبیله ای است از عرب . و از آن قبیله است یحیی حافظ و بقولی امام احمد حنبل . و اما قاضی ابوطاهر ذهلی از قبیله ٔ سدوس است . رجوع
ذهللغتنامه دهخداذهل . [ ] (اِخ ) ابن ثعلبةکوفی شیبانی . شاعری معاصر رشید عباسی . و او راست :اذا نسبت عدیا فی بنی ثعل فقدم الدال قبل العین فی النسب .و در عقد الفرید آمده ، ذهل ب
ذهللغتنامه دهخداذهل . [ ذُ ] (اِخ ) (بنو...) نام قبیله ای است وفقیه سیستان بروزگار مأمون خالدبن مضا الذهلی بالولاء منسوب بدین قبیله است . و صاحب اقرب الموارد گوید:بنوذهل ، فری
ذهللغتنامه دهخداذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن اوس بن نمیربن مشنج . از اتباع تابعین است و زهیربن ابی ثابت از او روایت کند.
زحللغتنامه دهخدازحل . [ زُ ح َ ] (اِخ ) ستاره ٔ سیاره که بر فلک هفتم تابد و آن نحس اکبر است . و در مدار بضمتین است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ستاره ای است از ستارگان . این اس
ذهلیلغتنامه دهخداذهلی . [ ذُ لی ی ] (اِخ ) محمدبن احمد الذهلی . مکنی بابی طاهر. فقیهی محدث از قضاة مصر. وی شاعری نیکو بدیهت و مناظری قوی حجت بود و از سال 348 تا 366 هَ . ق . تول
ذهلانلغتنامه دهخداذهلان . [ ذُ ] (اِخ ) تثنیه ٔ ذهل . و چون ذهلان گویند به صورت مثنی ، مراد ذهل بن شیبان و ذهل بن ثعلبةبن عکابة باشند که دو قبیله از ربیعةاند.
ذهلانلغتنامه دهخداذهلان . [ ذُ ] (اِخ ) تثنیه ٔ ذهل . و چون ذهلان گویند به صورت مثنی ، مراد ذهل بن شیبان و ذهل بن ثعلبةبن عکابة باشند که دو قبیله از ربیعةاند.
ذهلیینلغتنامه دهخداذهلیین . [ ] (اِخ ) منسوب به قبیله ذهل : و قد ربع الذهلیین و اللهازم اثناعشر مرباعاً. و منهم : هانی بن قبیصةبن هانی بن مسعودبن المزدلف عمروبن ابی ربیعةبن ذهل بن
ذهلیلغتنامه دهخداذهلی . [ ذُ لی ی ] (اِخ ) محمدبن احمد الذهلی . مکنی بابی طاهر. فقیهی محدث از قضاة مصر. وی شاعری نیکو بدیهت و مناظری قوی حجت بود و از سال 348 تا 366 هَ . ق . تول