ذهبدیکشنری عربی به فارسیزر , طلا , سکه زر , پول , ثروت , رنگ زرد طلا يي , اندود زرد , نخ زري , جامه زري
ذهبلغتنامه دهخداذهب . [ ذَ هََ ] (ع مص ) زراندود کردن . || رفتن هوش از دیدن زر در کان . خیره شدن چشم از دیدن زر.(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ناگاه درآمدن در کان و خیره شدن چش
ذهبلغتنامه دهخداذهب . [ ] (اِخ ) (جزیره ٔ ...) حمداﷲ مستوفی در ذیل «خلیج چهارم بحر مغرب است » آرد: جزیره ٔ ذهب بزرگ است و خادم رومی از آنجا آورند. (نزهة القلوب چ لیدن ص 237).
زهبلغتنامه دهخدازهب . [ زِ ] (ع اِ) زُهْبة. پاره ای از مال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).