ذمیانلغتنامه دهخداذمیان . [ ذَ م َ ] (ع مص ) شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || ناخوش آمدن بوی کسی را. یقال ذمتنی ریح ٌ کذا؛ اذیّت و رنج رسانید مرا فلان بوی .
ذبیانلغتنامه دهخداذبیان . [ ] (اِخ ) ابن بغیض یکی از اجداد حذیفةبن بدربن عمروبن جویة. از اجداد اعصربن سعدبن قیس . رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 64 س 1 شود.
ذبیانلغتنامه دهخداذبیان . [ ] (اِخ ) ابن ذبیان . در سیرت عمربن عبدالعزیز تصنیف الحافظ جمال الدین ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی در جواب عمربن عبدالعزیز بنامه ٔ عمربن الولیدبن عبدالم
ذبیانلغتنامه دهخداذبیان . [ ذِ / ذُب ْ ](اِخ ) قبیله ای است از عرب . و سمعانی گوید نام چند بطن از عرب و از آن قبیله است ذبیانی شاعر معروف مادح نعمان بن منذر زیادبن معاویة. و رجوع
جزیت ستانلغتنامه دهخداجزیت ستان . [ ج ِزْ ی َ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه خراج گیرد. کسی که مالیات ذمیان و خراج زمین وصول کند. و رجوع به جزیه شود.
حسان نبطیلغتنامه دهخداحسان نبطی . [ ح َس ْ سا ن ِ ن َ ب َ ] (اِخ ) یکی از کتّاب ومحاسبان دیوان عراق است که ذمی بود و با محمد منتشربن اخی مسروق کار میکرد، پس هشام خلیفه ٔ اموی دستور د
کستیجلغتنامه دهخداکستیج . [ ک ُ ] (معرب ، اِ)کستی و آن ریسمانی باشد گنده که آن را ذمیان بر میان بندند سوای زنار و معرب است . (آنندراج ). کمربند که اهل ذمه بر کمر بندند. (ناظم الا
جالیةلغتنامه دهخداجالیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث جالی . (اقرب الموارد). مسهل : و فیه [ فی الفاناخ ] قوة جالیة غسالة. || از خانمان رفتگان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کسانی که ج
شتافتنلغتنامه دهخداشتافتن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) شتابیدن . عجله کردن . به شتاب رفتن . تیزی کردن در رفتن . تعجیل . تاختن .عجله . اِرقِداد. اِستِکارَة. اِعثیجاج . اِکراب . اِکعاب . اِن