ذمیلغتنامه دهخداذمی . [ ذَم ْ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به ذَمی که قریه ای است بدو فرسنگی سمرقند. (از انساب سمعانی ).
ذمیلغتنامه دهخداذمی . [ ذِم ْ می ی ] (ع ص نسبی ، اِ) منسوب به ذِمّة یکی از اهل ذِمة. زنهاری وزینهاری اسلام . یعنی یک تن از اهل کتاب که در زینهارو امان اسلام درآمده و شرائط ذمه
ذمیواژهنامه آزاد(حقوق مدنی، فقه) حق ذمی حقی است که شخص به عهده دیگری دارد، مانند حق بستانکار بر بدهکار. در اصطلاح دیگر، آن را ذمه و حق دینی هم گفته اند.
زمیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهزمین: ◻︎ دَرِ معرفت دیدۀ آدمیست / که بگشوده برآسمان و زمیست (سعدی۱: ۱۷۷)، ◻︎ هرگل رنگین که به باغ زمیست / قطرهای از خون دل آدمیست (نظامی: ۷۱).
زمیلغتنامه دهخدازمی . [ زَ ] (اِ)مخفف زمین است که به عربی ارض خوانند. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). مأخوذ اززم که بمعنی سردی است و جوهر ارض سرد است
زمیلغتنامه دهخدازمی . [ زَم ْ می ] (ص نسبی ) منسوب است به زم که بلدی است در ساحل جیحون . (انساب سمعانی ).
ذمی قوسلغتنامه دهخداذمی قوس . [ ] (اِخ ) این صورت در المرصع ابن الأثیر نسخه ٔ منحصر ما آمده است و مینویسد بیابانی است . واﷲ اعلم .
ذمیلةلغتنامه دهخداذمیلة. [ ذَ ل َ ] (ع ص ) زن عیبناک . (منتهی الارب ). و سید فرج اﷲ گوید: الزمیلة کسفینة المعیبة من النوق .
ذمیانلغتنامه دهخداذمیان . [ ذَ م َ ] (ع مص ) شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || ناخوش آمدن بوی کسی را. یقال ذمتنی ریح ٌ کذا؛ اذیّت و رنج رسانید مرا فلان بوی .
bedeviledدیکشنری انگلیسی به فارسیلعنتی، دارای روح شیطانی کردن، مسحور کردن، سحر و جادو کردن، اذیت کردن، خبیی کردن
ذمی قوسلغتنامه دهخداذمی قوس . [ ] (اِخ ) این صورت در المرصع ابن الأثیر نسخه ٔ منحصر ما آمده است و مینویسد بیابانی است . واﷲ اعلم .
ذمیلةلغتنامه دهخداذمیلة. [ ذَ ل َ ] (ع ص ) زن عیبناک . (منتهی الارب ). و سید فرج اﷲ گوید: الزمیلة کسفینة المعیبة من النوق .
ذمیانلغتنامه دهخداذمیان . [ ذَ م َ ] (ع مص ) شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || ناخوش آمدن بوی کسی را. یقال ذمتنی ریح ٌ کذا؛ اذیّت و رنج رسانید مرا فلان بوی .