ذمیانلغتنامه دهخداذمیان . [ ذَ م َ ] (ع مص ) شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || ناخوش آمدن بوی کسی را. یقال ذمتنی ریح ٌ کذا؛ اذیّت و رنج رسانید مرا فلان بوی .
حاجبلغتنامه دهخداحاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زرارةبن عدس بن زید بن عبداﷲبن دارم الدارمی التمیمی . یکی از بزرگان و از پانزده تن حکام عرب است بجاهلیت . او رئیس قبیله ٔ تمیم بود، در