ذمائملغتنامه دهخداذمائم . [ ذَ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ذمیمة : ملک را طرفی از ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد. (گلستان ). به یمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان ذمائم اخلاق به محامد مبد
ذماملغتنامه دهخداذمام . [ ذِ ] (ع اِ) حق . واجب . || حرمت . آب رو. || زینهار. (دهار) (نطنزی ). ایلاف . ج ، اَذِمّة. || چاههای اندک آب . || دیوان ذمام ، ظاهراً دیوان رسیدگی به دع
پارسالغتنامه دهخداپارسا. (ص ) آنکه از گناهان پرهیزد و به طاعت و عبادت و قناعت عمر گذارد. پرهیزکار و دور از معاصی و ذمائم . (برهان ). در فرهنگ رشیدی آمده است که : «پارسا مرکب است
جامه ٔ مصحف پوشیدنلغتنامه دهخداجامه ٔ مصحف پوشیدن . [ م َ / م ِ ی ِ م ُ ح َ دَ ] (مص مرکب ) خود را بنظر مردم بتکلف صالح نمودن چه هر که از ذمائم برآمده و در محاسن اخلاق قدم میگذارد گویند اگر ج