ذمافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بقیۀ روح؛ باقی جان؛ رمق.۲. باقی جان در مذبوح؛ تشنج مذبوح پس از ذبح.
ذم ءلغتنامه دهخداذم ء. [ ذَم ْءْ ] (ع مص ) دشوار آمدن بر. روان گردیدن آب بینی بزغاله ، جاری شدن آب و مخاط بینی بزیچه . || (ص ، اِ) مرد نکوهیده .
ز مالغتنامه دهخداز ما. [ زَ / زَ ] (حرف اضافه + ضمیر) مخفف از ما. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به «از» و «ما» شود.
زمعلغتنامه دهخدازمع. [ زَ م َ ] (ع اِ) ج ِ زَمَعَة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به زمعة شود.
زمعلغتنامه دهخدازمع. [ زَ م َ ] (ع مص ) زائد شدن انگشت از معتاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سرگشته و بی خود شدن از ترس ، عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ذماءلغتنامه دهخداذماء. [ ذَ ] (ع اِ) قوت دل . || باقی جان در گلو بریده . باقی جان . (مهذب الاسماء). باقی جان در مذبوح . رمَق . تشنج مذبوح پس از ذبح : از سر ضرورت حقن دماء و صون
ذماءلغتنامه دهخداذماء. [ ذَ ] (ع مص ) جنبش . جنبیدن . حرکت کردن . || قویدل گردیدن . || آشکار کردن قوت دل را. ظاهر ساختن قوت قلب را. || خذ ما ذمی لک ؛ ای ارتفع لک . || رنج رساندن
ذمائملغتنامه دهخداذمائم . [ ذَ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ذمیمة : ملک را طرفی از ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد. (گلستان ). به یمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان ذمائم اخلاق به محامد مبد
ذمارلغتنامه دهخداذمار. [ ذَ ] (اِخ ) نام یکی از ملوک یمن . و ذمار مخلاف صنعاء به اسم او نامیده شده است .
ذماءلغتنامه دهخداذماء. [ ذَ ] (ع اِ) قوت دل . || باقی جان در گلو بریده . باقی جان . (مهذب الاسماء). باقی جان در مذبوح . رمَق . تشنج مذبوح پس از ذبح : از سر ضرورت حقن دماء و صون
ذماءلغتنامه دهخداذماء. [ ذَ ] (ع مص ) جنبش . جنبیدن . حرکت کردن . || قویدل گردیدن . || آشکار کردن قوت دل را. ظاهر ساختن قوت قلب را. || خذ ما ذمی لک ؛ ای ارتفع لک . || رنج رساندن
ذمائملغتنامه دهخداذمائم . [ ذَ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ذمیمة : ملک را طرفی از ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد. (گلستان ). به یمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان ذمائم اخلاق به محامد مبد
ذمارلغتنامه دهخداذمار. [ ذَ ] (اِخ ) نام یکی از ملوک یمن . و ذمار مخلاف صنعاء به اسم او نامیده شده است .