زقاقلغتنامه دهخدازقاق . [ زَ ] (ع ص ) آنکه بر مائده آب خورد و در دهن او طعام باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) .
زقاقلغتنامه دهخدازقاق . [ زَ ](اِخ ) راه دریا میان طنجه و جزیره ٔ خضرا به مغرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دریای زقاق . خلیج زقاق . بحرالزقاق : و هذا الخلیج (الفاصل بین سبته و
زقاقلغتنامه دهخدازقاق . [ زَق ْ قا ] (ع ص ) خیک فروش . (دهار). منسوب است به زق که عمل خیک فروش و خیک دوز را افاده می کند. (الانساب سمعانی ). خیک ساز. خیک فروش . (ناظم الاطباء) (
زقاقلغتنامه دهخدازقاق . [ زُ ] (اِخ ) علی بن قاسم التجیبی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به زقاق . او راست : لامیة الزقان و آن منظومه ای است در فقه مالک . رجوع به معجم المطبوعات شود
ذواقلغتنامه دهخداذواق .[ ذَوْ وا ] (ع ص ) چاشنی گیر. (دهار) (مهذب الاسماء). || مرد متلوّن . || مرد ملول .