ذریحلغتنامه دهخداذریح . [ ذِرْ ری ] (اِخ ) نام بتی بود به نجیر از ناحیه ٔ یمن ، نزدیک حضرموت . (معجم البلدان ).
ذریحلغتنامه دهخداذریح . [ ذَ ] (اِخ ) نام گشنی یعنی فحلی معروف است از شتران که اشتران نژاده را بوی نسبت کنند.
ذریحلغتنامه دهخداذریح . [ ذُ رَ ] (اِخ ) حمیری . محدث است . || نام پسر محمدبن مناذر شاعر. (معجم الادباء، چ مارگلیوث ص 107 س 12 و بعد آن ).
ذریحیلغتنامه دهخداذریحی . [ ذَ حی ی ] (ع اِ) مادّه ٔ عامله ٔ قوی که از حشره ٔ ذروح (ذراریح ) گیرند و از آن مشمع سازند. و این ماده را در طب نیز بکار برندلکن باید در استعمال آن نها
ذریحیلغتنامه دهخداذریحی . [ ذَ حی ی ی ] (ع ص ) احمر ذریحی ؛ سرخی سرخ . سرخ سیر. احمر قانی . || ارغوانی . ارجوانی : احمرٌ ذریحی . || منسوب به ذرّیح ، فحل معروف از شتران که اشتران
ذریحیلغتنامه دهخداذریحی . [ ذَ حی ی ی ] (ع ص ) احمر ذریحی ؛ سرخی سرخ . سرخ سیر. احمر قانی . || ارغوانی . ارجوانی : احمرٌ ذریحی . || منسوب به ذرّیح ، فحل معروف از شتران که اشتران
ذریحیلغتنامه دهخداذریحی . [ ذَ حی ی ] (ع اِ) مادّه ٔ عامله ٔ قوی که از حشره ٔ ذروح (ذراریح ) گیرند و از آن مشمع سازند. و این ماده را در طب نیز بکار برندلکن باید در استعمال آن نها