ذریعلغتنامه دهخداذریع. [ ذَ ] (ع ص ) تیزرو. شتاب رو. سبک سیر. ذروع . فرس ذریع، اسب سبک سیر و تیزرو و فراخ گام و همچنین است بعیر ذریع. || فراخ گام . واسعالخطو. و در صفت رسول صلوا
زریعلغتنامه دهخدازریع. [ زِرْ ری ] (ع اِ) آنچه خود بروید از دانه ٔافتاده وقت درو در زمین ناهموار و ناآراست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زریعلغتنامه دهخدازریع. [ زَ ] (ع ص ، اِ) آماده و لایق برای کاشتن و زراعت کردن . (ناظم الاطباء). || عذی . کشت دشتی که از باران آب خورد و «کل ناعم زریع» تشبیه است به آن . (از اقرب
ضریعلغتنامه دهخداضریع. [ ض َ ] (ع اِ) خارِ سم . (مهذب الاسماء). شبرق . حله . شبرق خشک شده .شبرق خشک ، یا عام است . پشترغ . پشترغ خشک . بشترغ . بشترغ خشک . اسپرک خشک . گیاهی است
ذريعةدیکشنری عربی به فارسیشتاب , عجله , کارمهم , اقدام مهم , اقتضاء , بهانه , عذر , دستاويز , مستمسک , بهانه اوردن
ذراعدیکشنری عربی به فارسیبازو , مسلح کردن , بادبان سه گوش جلو کشتي , لب زيرين , دهان , حرف , ارواره , نوسان کردن , واخوردن , پس زني , وقفه
ذريةدیکشنری عربی به فارسیکليه جوجه هايي که يکباره سراز تخم درمياورند , جوجه هاي يک وهله جوجه کشي , جوجه , بچه , توي فکر فرورفتن