درچوهلغتنامه دهخدادرچوه . [ دَ چ ُ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان ، واقع در 24هزارگزی شمال خاوری کرمان و هفت هزارگزی باختر راه مالرو شهداد - کرمان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دروهلغتنامه دهخدادروه . [ ] (اِ) این کلمه در منتهی الارب به معنی چکه ، و دروه کردن به معنی چکه کردن آمده است : و کف البیت وکفاً وَکیفاً و توکافاً؛ چکید سقف خانه و جز آن از باران یعنی دروه کرد -انتهی . و در حاشیه ٔ منتهی الارب ، چ تهران آمده است : دروه به معنی چکه باشد. ولی این لغت در جایی دید
دروهلغتنامه دهخدادروه . [ دِرْ وِ ] (اِ) درویه . پنبه و رقعه ای که بر جامه می دوزند. (ناظم الاطباء). دربه . درپه . درپی .
درویژهلغتنامه دهخدادرویژه . [ دَرْ ژَ ] (اِ) دریزه . دریوزه . صاحب فرهنگ جهانگیری تصریح دارد که کلمه به ازاء عجمی (ژ) نیز آمده است ، اما شواهدی که از نظامی و امیرخسرو نقل کرده به ازاء است . رجوع به درویزه شود.
ذروتینلغتنامه دهخداذروتین . [ ذَرْ وَ ت َ / ذُ وَ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ذروة. در اصطلاح علمای هیأت ، مراد ذروه ٔ تدویر و ذروه ٔ اوج است .