زراحلغتنامه دهخدازراح . [ زُرْ را ] (ع ص ) خوش حرکات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زراهلغتنامه دهخدازراه . [ زَ ] (اِ) مطلق دریا را گویند و به عربی بحر خوانند. (برهان ). دریا. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). دریا و بحر. (ناظم الاطباء). اوستائی «زرایه »
زرعهلغتنامه دهخدازرعه . [ ] (اِخ ) نام قریه ای از بلاد حوران نزدیک قریه ٔ صنمین چون از دمشق به حجاز روند. (ابن بطوطه ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ذراعدیکشنری عربی به فارسیبازو , مسلح کردن , بادبان سه گوش جلو کشتي , لب زيرين , دهان , حرف , ارواره , نوسان کردن , واخوردن , پس زني , وقفه
ذرٔآءلغتنامه دهخداذرٔآء. [ ذَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث اَذرَء (شاید معرّب زال ) زن پیر. || عناق ذرٔآء؛ آن بزیچه ٔ ماده که هر دو گوش وی خجک دارد و دیگر بدنش سیاه بود یا آنکه در سر وی س
ذراریحفرهنگ انتشارات معین(ذَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذراح و ذروح ؛ نوعی حشرة بالدار به رنگ آبی یا سبز. این حشره دارای دو شاخک و شش دست و پا و مفاصل متعدد است و سم شدیدی دارد؛ آله کلو.