ذرءةلغتنامه دهخداذرءة. [ ذِ ءَ ] (ع اِ) کلمه ای است که عرب بدان میش را برای دوشیدن خواند، و گویند: ذِرءَ ذِرءَ، مبنیا علی الفتح .
ذرعةلغتنامه دهخداذرعة. [ ذَ ع َ ] (اِخ ) ابن شریک . نام یکی از قتله ٔ حسین بن علی ، سیدالشهداء علیهماالسلام است . رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 247 شود.
ذرعةلغتنامه دهخداذرعة. [ ذَ ع َ ] (اِخ ) ابن کعب (442 - 510 م .).ملقب به ذونواس الحمیری از ملوک یمن در جاهلیت . گویند او همان صاحب الأخدود قرآن کریم است ، وی دین یهودداشت و بدو
جل ذراهلغتنامه دهخداجل ذراه . [ ج َل ْ ل َ ذَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) خدای بلندرتبه . رجوع به ذرا شود. (از یادداشت های دهخدا).
ذرهگویش اصفهانی تکیه ای: yezarra طاری: zarra / (yak)poyi طامه ای: izarra طرقی: yoqǰa / itâpüri کشه ای: izara / itâpiri نطنزی: itâzarra
ذراعدیکشنری عربی به فارسیبازو , مسلح کردن , بادبان سه گوش جلو کشتي , لب زيرين , دهان , حرف , ارواره , نوسان کردن , واخوردن , پس زني , وقفه
جل ذراهلغتنامه دهخداجل ذراه . [ ج َل ْ ل َ ذَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) خدای بلندرتبه . رجوع به ذرا شود. (از یادداشت های دهخدا).
صرواحلغتنامه دهخداصرواح . [ ص ِ ] (اِخ ) حصاری است در یمن در نزدیکی مأرب . گویند از بناهای سلیمان بن داود است . ابن درید در امالی خویش از شاعری آورده است : حل ّ صرواح فابتنی فی
ذرالغتنامه دهخداذرا. [ ذَ ] (ع اِ) پناه . کنف . || جای . || مرتبت . در نامه ٔ القائم بامر اﷲ خلیفه ٔ عباسی خطاب به مسعودبن محمودبن سبکتکین به نقل تاریخ بیهقی آمده است : و قصد [
ابوالمظفرلغتنامه دهخداابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابراهیم بن احمدبن اللیث الازدی اللغوی الکاتب . یاقوت در معجم الادباء آرد: چیزی از احوال او نمیدانم جزآنچه که سلفی گ
شاطلغتنامه دهخداشاط. (اِخ ) قلعه ای است به اندلس و در آن مویز مرغوب قرمز رنگ تلخ وش فراوان است و آن را به همه ٔ شهرهای اندلس میبرند. (الحلل السندسیه ج 1 ص 122) : فاحتل من بُبَش