ززلغتنامه دهخدازز. [ زَزز ] (ع مص ) سیلی زدن . (منتهی الارب ): ززه ززا از باب نصر؛ سیلی زد او را و بر پشت گردن وی زد. (ناظم الاطباء). رجوع به دزی ج 1 ص 590 و 591 شود.
ذذانَ الجماعاتِ المتطرِّفةدیکشنری عربی به فارسیگروههاي تندرو را محکوم کرد , دسته هاي افراطي را سرزنش (محکوم) کرد
مقذذلغتنامه دهخدامقذذ. [ م ُ ق َذْذَ ] (ع ص ) آراسته و پیراسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مزین و گویند رجل مقذذ الشعر و مقذوذة؛ ای مزین .(از اقرب الموارد). || بریده موی . (منت
ذوالذکرلغتنامه دهخداذوالذکر.[ ذُذْ ذِ ] (ع ص مرکب ) ذِکّیر. آنکه ذاکره ٔ قوی دارد. || شریف . رفیع. بلندمرتبت : و القرآن ذی الذکر. الاَّیة (قرآن 1/38)؛ ای ذوالعظمة و الشّرف .
حذلغتنامه دهخداحذ.[ ح َذذ ] (ع مص ) بریدن از بیخ . (منتهی الارب ). بریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || به سرعت رفتن . || (اصطلاح عروض ) تهانوی گوید: نزد عروضیان سقوط وتد مجموع از