boneدیکشنری انگلیسی به فارسیاستخوان، استخوان بندی، عظم، گرفتن یا برداشتن، خواستن، تقاضا کردن، درخواست کردن
ذخکتلغتنامه دهخداذخکت . [ ذَ ک َ ] (اِخ ) ذخکث نام قریه ای به رودبار آن سوی سیحون . (سمعانی ). و صاحب حدود العالم گوید: ذَخکث . شهرکی است (به ماوراءالنهر) که از کوه وی داروی موش
زینبیلغتنامه دهخدازینبی . [ زَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن محمد الزینبی البغدادی . او از احمدبن عثمان بن احمد المستوفی و از وی ابوحفص عمربن احمدبن احمد النسفی روایت کند. (یادداشت بخط مرح
ماوراءالنهرلغتنامه دهخداماوراءالنهر.[ وَ ئَن ْ ن َ ] (اِخ ) ناحیتی است که حدود مشرق وی حدود تبت است و جنوب وی خراسان و حدود خراسان و مغرب وی غور است و حدود خلخ و شمالش هم حدود خلخ است