ذخرلغتنامه دهخداذخر. [ ذُ ] (ع اِ) ذخیره . (مهذب الاسماء). چیزی نگاهداشته شده برای وقتی . یخنی . (منتهی الارب ). پس انداز. پس افکند. پس اوکند. چیز پنهان کرده . چیز نهاده . پستائی . اندوخته . ج ، اَذخار : سایه ٔ کردگار پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان . (گلستان سع
ذخرلغتنامه دهخداذخر. [ ذُ ] (ع مص ) یخنی نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب ). پس انداز کردن . پستائی کردن . نهادن . نگاه داشتن . اندوختن . پس اوکند کردن . پس افکند کردن . ذخیره کردن .
دخرلغتنامه دهخدادخر. [ دُ ] (ع مص ) خرد گردیدن . || خوار و ذلیل شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ذخیرلغتنامه دهخداذخیر. [ ذُ خ َ ] (اِخ ) بطنی است از صدف و ابن الکلبی گوید او ذُخیربن غسان بن جذام بن الصدف است . (از انساب سمعانی ). و صاحب تاج العروس بجای ذخیربن غسان ذخیربن شجنان آورده است و ظاهراً غلط است .
عزان ذخرلغتنامه دهخداعزان ذخر. [ ع َزْ زا ذَ خ ِ ] (اِخ ) از قلعه های تعز است در کوه صَبِر در یمن . (از معجم البلدان ).
دخورلغتنامه دهخدادخور. [ دُ ] (ع مص ) خرد گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خوار و ذلیل شدن . (از اقرب الموارد)(تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
داخرلغتنامه دهخداداخر. [ خ ِ ] (ع ص ) خوار. ذلیل . صاغر. (منتهی الارب ). مهان . ج ، داخرون . (مهذب الاسماء).
عزان ذخرلغتنامه دهخداعزان ذخر. [ ع َزْ زا ذَ خ ِ ] (اِخ ) از قلعه های تعز است در کوه صَبِر در یمن . (از معجم البلدان ).
پس دستلغتنامه دهخداپس دست . [پ َ س ِ دَ ] (اِ مرکب ) ذخیره . پس انداز. یخنی . ذخر.- پس دست خود داشتن و پس دست نگاه داشتن ؛ ذخر. اذخار. ذخیره کردن برای موقع احتیاج . پس انداز کردن . یخنی نهادن .- پس دست کردن ؛ پنهان کردن . اندوختن .ذخیره
عباسلغتنامه دهخداعباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن عبدالجلیل بن عبدالرحمان التغلبی . امیر یمانی . اصل او از جبل ذخر است و امارت زبید و عدن یافت . وی را همت عالی بود و ثروت بسیاری داشت از جمله آثار نیک او مسجدی است در ابیات حسین و مسجد قریه ٔ سلامه و مدرسه ای در ذخر. وی به سال <span class="hl" d
اذاخرلغتنامه دهخدااذاخر. [ اَ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ اِذخر. || جمعالجمعگونه ای ، یقال : ذُخْر و اَذْخُر واَذاخِر، نحو اَرْهُط و اَراهِط. (معجم البلدان ).
مذخرلغتنامه دهخدامذخر. [ م ُذْ ذَ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از اذخار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اذخار و نیز رجوع به مُدَّخِر شود. || اسبی که باقی دارد تک خود را بعد انقطاع تک اسبان دیگر. (منتهی الارب ). الفرس المبقی للحصر - ضرب من العدو - مدخر. (منتهی الارب ). اسبی که دیرتر از اسبان دیگر از
تهذخرلغتنامه دهخداتهذخر. [ ت َ هََ خ ُ ] (ع مص )خرامیدن زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبختر. (اقرب الموارد).
اذخرفرهنگ فارسی عمیدگیاهی باتلاقی و علفی با شاخههای باریک، شکوفههای سفید، ریشۀ ستبر، و برگهای ریز سرخ یا زرد؛ گورگیاه.
اذخرلغتنامه دهخدااذخر. [ اِ خ ِ ] (ع اِ) گیاهی است خوشبوی که آنرا کوم خوانند. (منتهی الارب ). دوائی است . (نزهةالقلوب ). دو گونه است : عرابی است و مرغزاری . عرابی سرخ بود و بوی ناک . و شکوفه ٔ او را فقاح اذخر گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بهندی آنرا مرچیا گویند. (غیاث اللغات ). تبن مکّی . بفا
عزان ذخرلغتنامه دهخداعزان ذخر. [ ع َزْ زا ذَ خ ِ ] (اِخ ) از قلعه های تعز است در کوه صَبِر در یمن . (از معجم البلدان ).