زبانگویش اصفهانی تکیه ای: zebun طاری: ozmun طامه ای: ozon طرقی: ozmun کشه ای: ozmun نطنزی: zobon / uzon
زبانلغتنامه دهخدازبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) ابن قائد مصری . محدثی است فاضل نیکو و ضعیف . از سهل بن معاذ روایت کند و لیث و ابن لهیعة از او نقل حدیث کرده اند. زبان در 155 هَ . ق .
زبانلغتنامه دهخدازبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) پدر محمدبن زبان راوی است . (از قاموس ) (تاج العروس ) (منتهی الارب ). رجوع به محمدبن زبان شود.
هزجلغتنامه دهخداهزج . [ هََ زَ ] (ع مص ) سراییدن سرود طرب انگیز. (منتهی الارب ). ترنم و انشاد. (اقرب الموارد). || (اِ) آواز تندر. (منتهی الارب ). صوت الرعد و الذِبّان . (اقرب ا
ذبابلغتنامه دهخداذباب . [ ذُ ] (ع اِ) مگس . (دهار) (منتهی الارب ) (زمخشری ) (غیاث ) (مهذب الاسماء) : نیستم چون ذباب شوخ چرادلم از ضعف شد چو پرّ ذباب . مسعودسعد.مرا از این تن رنج
بطینلغتنامه دهخدابطین . [ ب ُ طَ ] (ع اِ مصغر) تصغیر بطن . (غیاث ). مصغر بطن . (ناظم الاطباء). معنی بطین شکمک بود. (التفهیم ). شکم کوچک . || منزل دوم از منازل قمر و آن سه کوکب ا
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح . توبةبن الحمیر دلب
ذبلغتنامه دهخداذب . [ ذَب ب ] (ع مص ) دفع. دفع کردن . منعکردن . بازداشتن . دور کردن . ذب از کسی ؛ راندن و بازداشتن از او : اهل مصر در دفع و ذب ّ آن شناعت از حریم خویش به غوغا